معرفی کتاب توسط وبلاگ...زلال حکمت
پرسش منطقی از امامان جمعه و علما
این روزها، مثل همه ی روزها، جو گیر شده ایم، از بی حجابی و بد حجابی دردمندیم و البته، حق هم داریم. رواج و شیوع فساد و خطرات فرهنگی تهاجم دشمن، چنان آشکار شده است که جای سکوت باقی نمی گذارد. آنچه پیش تر، پیران در خشت خام می دیدند و کسی به هیچشان نمی گرفت، امروز جوانانش در آینه می بینند و دیگر جای تردید ندارد.
آنچه مقام معظم رهبری سال ها پیش به عنوان تهاجم و شبیخون فرهنگی به آن توجه کرده اند و از آن بیم داده بودند، اکنون به وضوح می توان مشاهده کرد. لیکن پرسش منطقی از همه مراجع بزرگوار و علمای دین و ائمه محترم جمعه و اعضای مجلس خبرگان و نمایندگان دلسوز مجلس و فقها و حقوق دانان شورای نگهبان و … این است: راستی اگر قرار باشد فهرستی از خطاها و گناهان و فسادها و خطرات و تهدیدها بنویسیم و در مقابل آن ها واکنش نشان بدهیم، اهمیت و نسبت خطر هر کدام چقدر است؟ بر اساس تعالیم پیامبر(ص) و اهل بیت(ع) برای کدام یک باید نیمه شب ناله کنیم و برای کدام یک باید در میانه ی روز فریاد بکشیم؟
آیا در کنار مشکلات همچون بد حجابی و دختر بازی و فیلم های هالیوودی و شبکه های ماهواه ای و روابط محرم و نامحرم و چاپ مطلبی در نشریه ای دانشجویی و قضا شدن نماز صبح و توهین به روحانیت و …، که معتقدیم هیچ یک، بی اهمیت و ناچیز نیست، مشکلات بی اهمیت و ناچیزی! مثل بی عدالتی و فقر و فساد اداری و رشوه و پارتی بازی و آه مظلوم و سرکوب انتقادهای ساده و دروغ و غیبت و بازی با آبروی مردم و بی حرمتی به مؤمنان و بی اعتمادی مخاطب و سلب باورهای عمومی و…، نیز جایی برای نگرانی و حساسیت دارد یا نه؟
و اگر دارند، که طبق روایات صحیحه و مشهور چنین است، برای آن ها باید قبل از بدحجابی و بی حجابی فریاد زد یا نه؟ و راستی اگر قرار شود یک بار دیگر فهرست آن خطرات و تهدیدها را مرور کنیم، آیا همین موضوع حجاب خطر سازترین است یا چیزهای دیگری هم هست؟ مثل قدیم ها که به ما یاد داده بودید که «هیچ چیزی باظلم پابرجا نمی ماند»معرفی کتاب توسط وبلاگ...فجر کلیپ
معرفی کتاب توسط وبلاگ...یک سبد سیب
خود تو قایم نکن، باهات خیلی کار دارم امشب، خواب نیستی، می دونم که خواب نیستی. خود تو نزن به خواب، بیا بالا، اگه بخوابی من به کی بگم این همه حرفو؟ با کی دردِدل کنم؟
ببین! من همیشه حرفهامو به تو می زدم، همیشه ی همیشه که نه، از وقتی که پیدات کردم، از وقتی که اومدی اینجا، از وقتی که فهمیدم به حرفهام گوش می دی.
حالا هم می دونم غصه داری، غم داری، ولی من اگه با تو حرف نزنم با کی حرف بزنم؟ به تو اگه نگم به کی بگم؟
مامان؟ مامان خودش آنقدر الان ناراحته که حوصله شنیدن حرفهای منو نداره. می دونم که نداره، به سؤالهام جواب درست و حسابی نمی ده، چه برسه که بخواد بشینه و حرفها مو گوش بکنه.
تازه، شایدم الان خوابیده باشه، یا خودشو به خواب زده باشه که منو خواب کنه. مامان حتی حاضر نیست جلوی من گریه کنه، چشمهاش سرخه سرخه ها ولی وقتی ازش می پرسم، گریه کردی می گه نه، به خیالش من نمی فهمم.
خب اگه اوون جلوی من گریه کنه منم می تونم هر چه گریه دارم بکنم، می گن آدم گریه کنه راحت تر می شه، ولی نمی کنه که، آنقدر نمی کنه تا دو تائیمون دق کنیم بمیریم.
می دونستم که به حرفم گوش می دی، می دونستم که نمی خوابی.
امروز من تو رو از خواب بیدار کردم. هوا تاریک و روشن بود، تو و مامانت ته حوض گرفته بودین خوابیده بودین. راحتِ راحت. اصلاً انگار نه انگار که قراره امروز کسی بیاد.
نمی خواستم یهویی از خواب بپرین که ناراحت بشین. می خواستم ادای بابارو در بیاورم.
- شیوا جون! شیوا جون! دخترکم! بلند شو بابا جون! من دارم می رم سرِ کار، دیگه تا شب منو نمی بینی ها.
گفتم:
معرفی کتاب توسط وبلاگ...ذره
به مناسبت رحلت آیت الله طالقانی ره:
امام روح الله ره به او لقب ابوذر انقلاب را داد....
این کتاب به خوبی می تواند به این سوال جواب دهد که چرا امام خمینی ره به ایشان این لقب را دادند؟
سید محمود طالقانی در 93 صفحه حاصل تلاش مینا چوپانی است.جوانی است که متولد 1368 می باشد.
با خواندن این کتاب به طور فشرده و جذاب با زندگانی سید محمود طالقانی و در اصل تاریخ مبارزاتی انقلاب بیشتر آشنا می شویم. کتاب حکایت هایی واقعی دارد که جاهای دیگر نخوانده ایم.
خوبی کتاب های دانشجویی ارزان بودن،کوچک بودن و خلاصه بودن آنهاست.این کتاب هم همین ویژگی ها را دارد.
قسمتی از صفحه 64 کتاب:
روز آزادی آقا،جمعیت گسترده ای برای استقبال آمده بودند.به روایتی بیش از 250هزار نفر از مردم تهران از استاد و دانشجو گرفته تا بازاری و روحانی برای دیدار آمدند.وقتی خبر آزادی پخش شد،بازار را تعطیل کردند.مسیر سبزه میدان تا منزل طالقانی مسدود شده بود...
وقتی خبر استقبال گسترده ی مردم از آزادی طالقانی به گوش شاه رسید،او با استیصال گفت:
من گیج شده ام و نمیدانم چه کنم؟آزاد می کنم این طور می شود؟می گیرم آن طور می شود.سید حسن مدرس اسباب نارحتی پدرم شد و سید محمود طالقانی اسباب نارحتی من!
.
پیشنهاد و انتقادی درباره کتاب:
اگر آنجایی که در کتاب نقل خاطره ای می شود نام گوینده آن خاطره ذکر شود بر ازرش تحققی کتاب اضافه تر می کند.
کتاب سال شمار زندگانی هم ندارد.چیزی که در دیگر کتاب های کتاب دانشجو درباره شخصیت ها می بینیم.
پ.ن:
*سید محمود طالقانی:
نگاهی به زندگی و زمانه مرحوم آیت الله طالقانی
ناشر کتاب : میراث اهل قلم
معرفی کتاب توسط وبلاگ...تا اینجا خواندم
....
یک بار در ایام طلبگی به مشهد رفته بودم و در صحن های حرم رضوی (علیه السلام) گام می زدم و به بارگاه امام می نگریستم ، اما داخل رواق ها و روضه نمی شدم .
ناگهان دست مهربانی بر روی شانه هایم قرار گرفت و با لحنی آرام فرمود :
« حاج شیخ حسن ! چرا وارد نمی شوی ؟! »
نگاه کردم و دیدم علامه طباطبایی است .
عرض کردم خجالت می کشم با این آشفتگی روحی بر امام رضا (علیه السلام) وارد شوم !
من آلوده کجا و حرم پاک ایشان کجا !
مرحوم علامه فرمود :
« طبیب برای چه مطب باز می کند؟برای اینکه بیماران به وی مراجعه کنند و با نسخه او تندرستی خود را بیابند .
این جا هم دارالشّفای آل محمد است .داخل شو که امام رضا (علیه السلام) طبیب الأطباء است . »صفحه 40
پیامبر اکرم (صلی الله و علیه واله) :
« سَتُدفَنُ بَضعَهٌ مِنِّی بِأَرضِ خُرَاسَانَ مَا زَارَهَا مَکرُوبٌ إِلَّا نَفَّسَ اللهُ کُربَتَهُ وَ لَا مُذنِبٌ إِلَّا غَفَرَ اللهُ ذُنُوبَهُ .»
به زودی جگر گوشه من در زمین خراسان به خاک سپرده شود ، زیارت نکند او را رنج دیده ای مگر اینکه خداوند رنج او را برطرف کند و نه گناهکاری مگر خدا بیامرزد گناهان او را .
................. ***...................
وقتی کتاب را خواندم به خودم می گفتم کاش تمام نشده بود و ادامه داشت.هنوز هم به این کتاب سر میزنم و هر بار لذت خودش را دارد.کتاب خوبی است برای رهایی از هیاهوهای بلند...امیدورام در چاپ های بعدی کتاب سبک نوشتاری آن اصلاح و مجددا ویرایش شود.
شهد شهود قرار است 8 جلد باشد. تا الان جلد 1 ،2 ،3 که داستان هایی از علمای اخلاف و عرفان را در بر می گیرد و جلد 5 آن تحت عنوان گام های سلوک منتشر شده است.
پ.ن:
شهد شهود - جلد دوم: داستان هایی کوتاه از زندگی بزرگان علم و اخلاق
مولف: حسن قدوسی زاده
معرفی کتاب توسط وبلاگ...عطشنامه ی مجنون
...
موضوع کتاب «رمز جاودانگی»، زندگی نامه شهید رجائی است که با گروه مخاطب عمومی و برای نوجوانان و جوانان نگارش یافته است. در این کتاب، الگوهای رفتاری بسیار خوبی همچون: ساده زیستی، مدیریت اسلامی، اخلاص و ... از آن شهید بزرگوار معرفی شده تا جوانان این مرز و بوم – که در آینده مدیران کشور خواهند شد- با تأسی به این الگوهای کاربردی، در پست ها و مسئولیت های آینده خود همواره خدا را درنظر داشته و یار محرومان و یاور پابرهنگان باشند.
در معرفی پشت جلد این کتاب چنین می خوانیم:
«کتاب رمز جاودانگى، زندگى شهید والامقام، محمد على رجائى است؛ یعنى جاودانه¬مردى که تاریخ معاصر ایران او را به خوبى مىشناسد؛ مردى که از میان مردم برآمد، با اخلاص و ایمان زیست و مدتها در راه دفاع از آرمانهاى الهى، اسیر دژخیمان پهلوى شد و آنگاه که سپیده انقلاب دمید و به مناصب کلیدى کشور رسید، خود را نباخت و چون دیگران، فریفته نشد و همان اخلاص و معنویت و سادهزیستى را فراموش نکرد و چون خلق خدا را براى رضاى خدا دوست مىداشت، خدا نیز مهرش را در دل مردم افکند و چون از خاک به افلاک پرکشید، مردمان در غمش زارزار گریستند و مویه کردند و بر از دستدادن چونان مردى و نیز شهیدان باهنر و دستگردى، افسوس خوردند.»
کتاب یاد شده با مبلغ ۷۵۰۰ تومان در کتاب فروشی های بوستان کتاب در قم، مشهد، اصفهان و تهران عرضه می گردد.
.
پ.ن:
*نشانی کتاب فروشیهای بوستان کتاب:
فروشگاه مرکزى، قم، میدان شهدا، بوستان کتاب، تلفن:۷۷۴۳۴۲۶۳
فروشگاه شماره ۲، تهران، میدان فلسطین، خیابان طوس، کوچه تبریز ، پلاک ۳۰، تلفن:۸۸۹۵۶۹۲۲
فروشگاه شماره ۳، مشهد، چهارراه خسروى، مجتمع یاس، جنب دفتر تبلیغات اسلامى شعبه خراسان رضوى، تلفن:۲۲۳۳۶۷۲۳
فروشگاه شماره ۴، اصفهان، خ حافظ، چهار راه کرمانى، جنب دفتر تبلیغات اسلامى شعبه اصفهان، تلفن:۲۲۲۰۳۷۰۳
فروشگاه شماره ۵، اصفهان، میدان انقلاب، روبروى سى و سه پل، جنب سینما ساحل، تلفن: ۲۲۲۱۷۱۲۳
معرفی توسط بلاگ....در مسلخ عشق....
-: بسم الله الرحمن الرحیم :-
....
تضادهای درونی نام کتابی است، که از مجموعه چند داستان کوتاه نادر ابراهیمی به چاپ رسیده است. کتابی که دست بنده است، چاپ چهارم، سال 1354، توسط انتشارات آگاه به چاپ رسیده ؛ و وقتی کتاب را می خواندم، کهنه گی و بوی خوش کاغذ قدیمی اش؛ خواندن کتاب را برایم دل چسب کرده بود.
بگذریم...
عناوین داستان هایی که در این کتاب می خوانید:
قصه ای به نام وسائل ارتباط جمعی
مردی در غربت
دعوت به شراب کهنه
در امتداد ارزش ها
روزی که ایمان متولد می شد
تیغی در گلو
پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
قسمتی از داستان ِروزی که ایمان متولد می شود:
[لحظه وصل و زیارت انسانی را بیان می کند که 30سال هیچ اعتقادی به خدا و امامانش نداشته]
... من جلوی در بزرگ پیاده می شوم. و می دوم. و به حیاط می روم. و کفش هایم را در می آورم. و به درون صحن می روم. و در آن خلوت؛ و در آن خاموشی، و در زیر آن چلچراغ عظیم روشن، پنجه در چارخانه های ضریح می اندازم. وبه زانو می افتم. وسر بر فلز سرد می سایم. و از خویش جدا می شوم، و جداتر می شوم . وگاه صدای غریب ناله و گریه ام را می شنوم، و صدای شکسته التماس هایم را و دعاهایم را می شنوم. آرام آرام حل می شوم، فرو میروم، یکی می شوم، تمام می شوم، و زانو هایم خمیده تر میشود. و فرو می روم، و پرواز می کنم، ونیستم تا که بنالم، و نیستم تا که التماس کنم، و نیستم تا به شمار آیم...سبکم...خنکم، آرامم...
این کتاب را به کسانی که اهل داستان و تأمل و تفکر بعد از آن هستند، پیشنهاد می کنم.
روحش شاد و یادش گرامی باد
****
برداشت های حقیر از کتاب تضاد های درونی، نادر ابراهیمی:
معرفی کتاب توسط وبلاگ...روح و ریحان
به نام خدا
نام کتاب: پوتین های مریم(خاطرات مریم امجدی)
مصاحبه و تدوین: فریبا طالش پور
تعداد صفحه:110
مریم دختری از یک خانواده نسبتا مرفه است که در خانواده ای مذهبی بزرگ شد. در زمانی که اکثرا بدون حجاب به مدرسه می رفتند مریم بی توجه به نگاه های پرسش گرانه ی دیگران و حتی تمسخر همکلاسی های پسر که او را کچل خطاب می کردند، با چادر به مدرسه می رفت.
همین دختری که خیلی نازنازی و از نظر جسه ضعیف بود در هفده سالگی در حالیکه یک کلت رول ور دور کمرش بسته و با یک اسلحه ژ- ث دو خشابه، پا به پای مردان در برابر دشمن خط آتش می بندد.
مریم بعد ها به کمک مجروحین از طرف سپاه به بیمارستان می رود و کارهایی را انجام میداد که پرستارهای بیمارستان با اکراه و منت انجام می دادند.
با دلسوزی وصف ناپذیر به کمک رزمندگان می شتابد و به آنها آرامش و روحیه می دهد.
بخشی از کتاب از ص73
...آن شب سید صالح موسوی همسر بتول، به آنجا آمده بود و شب را در یکی از اتاق ها ماند. صبح که می خواسته سرکارش برود، هنگام رد شدن از اتاق ما پوتین های مرا کنار در اتاق دیده و با تعجب از بتول می پرسد: این پوتین ها مال کیه؟
بتول می گوید: مال مریم امجدیه. سید صالح در آن موقع حدود21 ساله بود و جثه کوچکی داشت پوتین به اندازه پایش گیر نمی آورد. وقتی پوتین های مرا می بیند، آنها را بر می دارد، قدری نگاهشان می کند و به بتول می گوید: پوتین ها را از کجا آورده؟ بتول هم ماجرای گم شدن کفشم را برایش تعریف می کند.
سید صالح می گوید: بتول، تو را به خدا به خواهد امجدی بگو این پوتین ها را به من بده، درست اندازه پای منه.
بتول به اتاق ما آمد و به من گفت مریم! صالی( بتول همسرش را صالی صدا میزد)کفش های تو را می خواهد. درست اندازه پاشه.
گفتم یک کفش برام بگیره، اینا رو ببره. بتول قضیه را به سید صالح گفت. سید به بتول پول داد تا همان روز برایم کفش بخرد و خودش پوتین ها رو پوشید و رفت...
قسمتی از کتاب که مربوط به مراسم عقد مریم و همسرش هست برام جالب بود:
من دومین دختر خانواده بودم که می خواستم ازدواج کنم. خواهر اولم با پسر عمه ام ازدواج کرد. با اینکه پسر خواهرش بود مدت ها طول کشید تا نظر قطعی بدهد. روی خصوصیات اخلاقی، غقاید مذهبی و خط فکری طرف مقابل، خیلی حساسیت داشت.
وقتی برادرم از حسن آذرنیا تعریف می کند، آقا جان پیش خودش می گوید: اون سرباز امام زمانه (عج) و از جبها می آد، احتیاج به تحقیق نداره.
آن روز دو خانواده تا شب با هم حرف زدند. مادرم در مورد مهریه کمی سخت می گرفت. بحثشان به درازا کشید. دست آخر آقاجان گفت هر چی مهریه خواهر بزرگش بوده مهریه این یکی هم باشد. مهریه خواهرم یک جلد قرآن ، یک شاخه نبات، صدهزار تومن پول و یک سکه بهار آزادی بود.
....
عصر حسن به بیمارستان رفت تا دوستانش را بیاورد. غروب که آمدند از دیدنشان اشک مهمان ها در آمد.... هنوز هم وقتی فامیل ها دور هم جمع می شوند، می گویند عروسی مریم تنها عروسی بود که خیلی روی ما تاثیر گذاشت.
سر سفره عقد نشستم، برادر قندهاری که حالا برادر جاری ام به حساب می آمد از ما عکس می گرفت. عمه ام اصرار داشت چادر سفید سر کنم، اما قبول نکردم. خجالت می کشیدم جلوی برادر قندهاری با چادر سفید باشم. عمه گفت لااقل چادر سفیدت را روی چادر سیاهت بنداز، شگون نداره با چادر مشکی سر سفره عقد باشی.
آخر سر حرفمان شد. چادر سفید را پرت کردم یک گوشه و به عمه ام گفتم: به خدا اگه دوباره اصرار کنی دیگه هیچی.
---------------------------------------------------
به عنوان یه خواننده انتظار همچین رفتاری رو از شخصیت این خاطرات نداشتم.
امیدوارم یه روزی گذر خانم امجدی به این وبلاگ بخوره و علت این کارشو برای من و بقیه نسل سومی ها که غیر قابل درکه توضیح بده.
رنگ سفید برای اکثر آدما قداست خاصی داره و القا گر پاکی و صفاست:
رنگ سفید لباس پرستار
رنگ سفید چادر نماز و احرام
و شاید کفن...
معرفی کتاب توسط وبلاگ...روح وریحان
...
مصاحبه و تدوین: ناهید سلیمانی
تعداد صفحه:112
ناشر:سوره مهر
گل سیمین خاطرات یک دختر نوجوان در زمان جنگ دفاع مقدس است (از سال های آخر جنگ و پیروزی و بعد از آن)
خانم سهام طاقتی که صاحب این خاطرات است از سختی های آن دوره می گوید، از ناملایمت ها از ناامنی ها و هراس ها و ماجراها و مقاومتش در شرایطی که خرمشهر به دست نیروهای عراقی افتاده بود و هر لحظه بیشتردر شهر پیشروی می کردند و تا حصر آبادان پیش رفتند.
در آن شرایط خیلی ها فرار را بر قرار ترجیح دادند اما امثال این دختر ماندند و مقاومت کردند و شهر را هیچ گاه رها نکردند...
صاحب این داستان در بیمارستان خرمشهر به مجروحان کمک می کرد، زمانی هم مسئول نگهداری وپخش مهمات و مواد غذایی بودن و زمانی هم برای شناسایی و دفن اجساد شهدا به منطقه می رفتند و هر زمان در نقش های دیگر ظاهر می شد.
یک مجاهد فداکار که پذیرای هرگونه مسئولیتی بود به خاطر عشقی که به شهرش داشت...
زندگی پر فراز و نشیب و سختی های زمانه را در این کتاب به نگارش در آورد.
عنوان کتاب(گل سیمین) ربط چندانی به شخصیت اصلی خاطرات( سهام طاقتی) ندارد.سیمین دختری بود با ظاهر و پوشش نه چندان موجه اما مشتاق کمک رسانی و فعالیت جهادی بود. دیگران او را به خاطر ظاهرش طرد کردند و او را جاسوس می پنداشتند اما... در نهایت با شهادتش خودش را برای همیشه به همه اثبات کرد.
شاید گل سیمین ادای دین خانم سهام طاقتی به این دختر باشد از اینکه هیچ وقت هیچ کس او را باور نکرد...
بعد از شهادت سیمین برای ادای احترام خواستند گلی بر سر مزارش بگذارند اما هر چه گشتند گلی پیدا نکردند جز یک کاکتوس
از آن به بعد گل کاکتوس شد گل سیمین!