مادربزرگ سلام رساند و گفت متاسف است
معرفی توسط وبلاگ...این روزها
"متاصفم که مجبور شدم بمیرم. متاصفم که مردم، متاصفم که پیر شدم. متاصفم که تنهات گذاشتم..."
این، نامه ی یه مادربزرگ 77 ساله به نوه ی هفت سالشه.
یه مادربزرگ خلاق و ماجراجو که آخرین روزهای عمرش رو طی میکنه و املاش هم اصلا خوب نیست!
مادربزرگ، قبل از مرگش نامه های زیادی برای دوست و همسایه و بچه هاش می نویسه و اون ها رو مثل نقشه ی گنج جاهای مختلفی قایم میکنه تا نوه ش "السا" پیداشون کنه و به دست صاحبش برسونه.
مادربزرگی که دوست داشته حتی بعد از رفتنش، بازی های کارآگاهی ش رو با نوه ش انجام بده و از خودش خاطرات خوبی به جا بذاره.
بعد از کتاب "مردی به نام اوه" دومین کتابی بود که از "فردریک بکمن" خوندم و با اون همه خلاقیت و شیرینی همراه شدم.
کتاب 396 صفحه ست و انتشارات نون اون رو منتشر کرده.
.
این کتاب رو، درست چند روز بعد از فوت مادربزرگم شروع کردم، شاید به خاطر اسمش! و چقدر دلم برای مادربزرگ هام و همه ی اون خاطره های قشنگی که تو بچگی برام ساختن تنگ شد...
بخشی از کتاب:
نکتهی خاصی که در مورد خانهی مادربزرگها وجود دارد این است که هیچوقت بویش را فراموش نمیکنید. روی هم رفته، ساختمان سادهای است. چهار طبقه دارد و نه آپارتمان، و کل ساختمان بوی مامان بزرگ میدهد.
شناسنامه کتاب:
نویسنده: فردریک بکمن
مترجم: نیلوفر خوش زبان
موضوع: رمان تخیلی
سال چاپ: 1396
تعداد صفحات: 396 صفحه
ناشر: نشر نون