هیئت مجازی کتاب

هیئت مجازی کتاب

پیام های کوتاه

بایگانی

آخرین نظرات

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۸، ۱۵:۴۵ - پریسا نامجو
    عالی..
  • Cougar

    متن تصویر

  • Lions

    متن تصویر

  • Snowalker

    متن تصویر

  • Howling

    متن تصویر

  • Sunbathing

    متن تصویر

یک لرن مرجع تخخصی وبلاگ نویسان

آخرین مطالب

۳۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «دفاع مقدس» ثبت شده است

معرفی آزاد ...خانم زهرا پورسعید

 

کتاب،روایت زندگی سخت ولی سراسر امید جانبازی به نام «سیدجواد کمال »است از زبان همسرشان.
مردی که دوسه سال بعد از جنگ ازدواج می کند و هنوز چند ماه از ازدواج نگذشته دچار بیماری های پی در پی می شود.
صبر و تحمل همسرشان خانم «فاطمه طالبی» هم واقعا ستودنی ست.
نوعی بیماری که تمام شدنی نیست و روز به روز بدتر می شود ولی عشق خانم به همسرش هم روز به روز بیشتر می گردد.
جای جای این کتاب جا دارد خودمون را جای این بزرگان بگذاریم و ببینیم اگر ما بودیم واقعا چه میکردیم؟؟

 

شناسنامه ی کتاب:

نویسنده: کوثر لک

ناشر: نشر شهید کاظمی

موضوع: دفاع مقدس

تعداد صفحات: 170

سال چاپ: 1396

قیمت پشت جلد: 9000 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مهر ۹۸ ، ۰۷:۰۰

معرفی آزاد...خانم باران تابنده 

 

 

دیگر دل و دماغ ادامه بحث برایم باقی نمانده بود ، از طرفی هم اگر ادامه نمی دادم واقعا فضا خیلی سنگین می شد. اما هر چه سعی کردم حرفی بزنم، نتوانستم. توی دلم از حسین گلایه داشتم که چرا فکر بچه ها را نمی کند؟  چرا همه اش توی خودش است؟ 

توی همین فکرها بودم که سارا با کاسه ای وارد اتاق شد، کاسه را جلوی حسین گذاشت و گفت : « بفرمایید ، چون خیلی انـار دوست دارید ، چندتایی مخصوص شما از ایران آوردیم. »

بوی مفرّحی به مشامم رسید، دقیق که شدم بوی گلاب بود، گلابی که دخترها روی انـار ریخته بودند تا حال پـدر را جا بیاورد، شکر خدا توی این اوضاع نا به سامان و قاراش میش هم حس دخترانگی شان را به خوبی حفظ کرده بودند و یادشان مانده بود که ظاهر کارهایی هم که می کنند باید شیک و دلربا باشد!

این حرکاتشان که حکایت از ریزه کاری های زنانه بود، خیلی برایم مهم و نشاط برانگیز بود . چون گاهی که آن سر نترسشان را میدیدم نگران میشدم نکند روحیه پسرانه پیدا کرده باشند.

حسین با لبخند کاسه انـار را جلوی صورتش گرفت و چشمانش را بست ، بوی گلاب را توی بینی اش کشید و سبکبال گفت : « بوی ایـران میده ، بوی آرامـش و امنیت ».
لحظه ای انگار در افکاری شیرین فرورفته باشد مکث کرد و با لبخندی پر از آرامش ادامه داد « هیچ نعمتی بالاتر از نیست. الحمدالله الآن با خیال راحت دورِ هم جمع شدن ، می گن ، می خندن، خب گاهی هم مشکلاتی دارن، اما در امانن !

دوباره مکث کرد. کاسه انار را زمین گذاشت و کمی بهش خیره شد . سرش را که بالا گرفت پرده ای از اشک روی چشم هایش را گرفته بود و در حالی که می خواست بغض فرو خفته اش را در صدایش بروز ندهد ، ادامه داد « اماآواره بیابونن. نه خواب درستی دارن و نه خوراکی ، چون که ندارن، هر روز توی کوچه های همین دمشق، صدای گریه  بچه هایی میاد که تازه یتیم شدن یا مادرشون رو مسلحین(تکفیریها) بهبردن .»


** قسمتی از کتاب خداحافظ سالار«خاطرات همسر سرلشکر شهید حاج حسین همدانی»

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۶ خرداد ۹۷ ، ۰۰:۰۱

معرفی آزاد...خانم باران تابنده

 

 

دستم را گرفت و با صدای لرزان پر از حزن و دل تنگی  در حالی که اشک هایم  را پاک می کرد گفت :« فرزانه ، دلـم رو لرزوندی ولی ایمـانمو نمی تونی بلرزونی !» 

تا این جمله را گفت تکانی خوردم ، با خودم گفتم :« چیکار داری میکنی فرزانه؟! تو که نمی خواستی از زن های نفرین شده روزگار باشی پس چرا حالا داری دل همسرتو می لرزونی؟» 

نگاهم را به نگاهش دوختم به آرامی دستم را از دستش کشیدم و گفتم : «حمید خیلی سخته، من بدون تو روزم شب نمیشه ولی نمی خوام یاریگر شیطان باشم ، تو رو به امام زمان (عج) میسپارم، دعا میکنم همه عاقبت بخیر بشیم». 

لبخند روی لبهایش نشست، لبخندی که مرهم دل زخمی ام بود، کاش می توانستم این لبخند را قاب کنم و به دیوار بزنم و تا همیشه نگاهش کنم تا ایمانم از سختی روزگار متزلزل نشود ، این حرفها هم حمید را آرام کرد و هم وجود متلاطم مرا به ساحل آرامش رساند ، گفت: « یادت رفته تو برای دعا کردی ؟» 

پرسیدم:« چطور ؟ روزهایی که پیش تو بودم همه قشنگ بوده ، کدوم روز منظورته؟!» 

گفت:« یادته سر بهت گفتم دعا کن برآورده بشه، من همونجا از خدا خواستم زودتر بشم و تو هم از خدا خواستی دعای من هر چی که هست مستجاب بشه ». 

شبیه کسی بودم که سوار ماشین زمان شده باشد و ذهنم به لحظات عقدمان پر کشید، 😧 روزی که حمید شناسنامه اش را جا گذاشته بود ، خیلی دیر رسید ولی حالا خیلی زود میخواست برود. 

باید خوشحال می بودم یا ناراحت؟ 

برای نبودنش پیش خودم دعا کرده بودم یا برای جدایی و آسمانی شدنش ؟! 


🔸 برگی از کتاب «یادت باشد❤...» به روایت همسر شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی مرادی

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۳۹

معرفی توسط وبلاگ...این روزها



آنا هنوز هم می خندد (مجموعه داستان کوتاه کوتاه)

  


   کتاب "آنا هنوز هم می خندد" را لا به لای روزهای شلوغی دست گرفتم.

دنبال کتابی بودم که خیلی فلسفی و عمیق نباشد و بتوانم با تمرکز نسبتا کم، همراهش شوم!

"اکبر صحرایی" نویسنده ی این داستانِ کوتاهِ کوتاهِ، چهل داستانک را در کنار هم قرار داده و این اثر را خلق کرده است. شاید یکی از زیبایی های کتاب این بود که داستان ها هم مستقل از یکدیگر ، دارای شروع و پایان بوده و هم در کنار یکدیگر یک مجموعه ی بلند را شکل داده بودند.

تِم داستان حول محور زندگی شخصی به نام "دار علی" شکل گرفته. داستان ها، در بعضی قسمت ها دارای لحن طنز و در بعضی مواقع لحنی کامل جدی و منقلب کننده دارند.

کتاب، ادبیات روان و سلیسی دارد و حجم 127 صفحه ای و جذابیت داستان ها به شما کمک می کند تا یک نفس آن را به پایان برسانید.

شاید منتشر شدن این اثر توسط انتشارات "سوره ی مهر" ،خودش نشانه ی گیرایی برای دعوت شما به خوانش این اثر باشد.


بخشی از این کتاب:

- خدا بیامرزه دار علی رو!

موسی خندید و گفت:

- هفت تا جون داره! اوناهاش داره پاچرخی می زنه.

جلو رفتند و بالای سنگر ایستادند. پاهای دارعلی سر و ته ، از بین الوار و گونی شن ها بیرون زده بود و پاچرخی می زد. انگار داشت خفه می شد. موسی که خندید، یدالله گفت:

- داری می خندی؟! کمک کن داره خفه می شه!

هرکدام یک پای دارعلی را از مچ گرفتند و شروع کردند به زور زدن.

یک دفعه تن دار علی انگار تنه درختی از ریشه درآمد. دارعلی نفس نفس زد. خاک و گل را از سر و صورتش تکاند. سر و صورتش که دوباره سرخ و سفید شد، موسی هر و هر خندید و گفت:

- شدی مثل مرده های از گور فرار کرده!

دار علی نفسش که چاق شد، پیراهنش را زد بالا. نگاهی به زخم و خراش های کمر و شکمش انداخت. بعد زل زد به موسی. سر تکان داد و گفت:

- بخند...بخند...نوبت منم می رسه! خدا ریشت رو بکنه که ریشه منو کَندی.


شناسنامه ی کتاب:

نویسنده: اکبر صحرایی

ناشر: انتشارات سوره مهر

سال نشر: 1387

قطع: رقعی

تعداد صفحات: 127 صفحه

قیمت چاپ چهارم: 2300 تومان

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ بهمن ۹۵ ، ۱۸:۰۰
معرفی توسط وبلاگ...اندیشه






در صفحات اول این کتاب آمده است:
"کلیه ی اشخاص این کتاب خیالی نیستند و مولف بر خود واجب میداند که نشانی و شماره تلفن اشخاص حقیقی کتاب را در اختیار خوانندگان علاقمند به ماجراهای واقعی قرار دهد.....کریم صفائی "

 کتاب، سرد و ساکت و با بیان زندگی روزمره ی شخص نویسنده و دلمشغولی هایشان شروع می شود ،حتی وسط مطالعه ممکن است چرتتان بگیرد و کتاب را بیندازید دور (چون نویسنده دائم از دعوایش با شخص خانمشان میگویند و این حوصله را سر میبرد )

اما آغاز ماجرای رمان اینجا نیست و به گونه ای غافلگیرانه  سراغ شغل دوم نویسنده می روید و با درگیری های کاری ایشان -که پیاده کردن نوار ضبط صوت به روی کاغذهاست - مانوس می شوید که بعدها شغل شان بازنویسی می شود .

خلاصه بنویسم
داستان آنجا شیرین و جذاب می شود که می فهمید دو مصاحبه گر که باهم آشنا نیستند در یک روز از یک ماه در یکسال یعنی مورخه ی 68/03/12  به سراغ دو جانباز می روند.
آقای اسماعیلی با جانباز کیانی در تهران به مصاحبه می نشیند
و آقای خادمی با جانباز حسینی در شوشتر مصاحبه می کند...
صفایی پس از اینکه هر دو مصاحبه  ها را می خواند، پی می برد که آن ها گمشده ی یکدیگر هستند که آرزوی دیدار هم را داشتند.

و بعد عجیب به حکمت خداوند و دست تقدیر او در حوادث عالم پی میبری و یقینت بیشتر میشود که در همه حال تو در حال نظاره از سوی اهل آسمان ها هستی ...

به حق از بهترین کتب دفاع مقدس می باشد...بنظرم شاید شیرین تر از کتاب فوق العاده ی دا حتی ...



شناسنامه ی کتاب
نویسنده :علی موذنی
نشر:قدیانی
موضوع: رمان -دفاع مقدس -چهار بخش
قیمت: 4000تومان
سال چاپ: 1394
تعداد صفحات: 152 صفحه
چاپ: دهم


۲ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۱ دی ۹۵ ، ۲۰:۴۰
شاید خیلی ها هنوز ندانند که سال 1365، ابراهیم حاتمی کیا، کمال تبریزی و نادر ابراهیمی با هم همسفر جبهه می شوند. نادر ابراهیمی در بیست و یک پرده کوتاه، خیلی کوتاه، دیده هایشو شنیده هایش را روایت می کند. به برخی سوالات ذهن پاسخ می دهد و البته روحیه آزادمنشی همیشگی اش را هم حفظ می کند. (و این آزادمنشی نادر ابراهیمی را همگان گواهی می دهند که او هیچ وقت به تکرار حرف دیگران یا دنباله روی از باقی افراد نیفتاد و آنچه بود خودش بود و انتخاب هایش. اگر حرفی زده به آن رسیده است و خارج از موج و جو بوده. اگر راهی رفته آن را جسته و انتخاب کرده. نادر ابراهیمی آزاد از جبر فکری است.)
این بیست ویک پرده کوتاه مشاهدات از جبهه را اگر با علم به این آزادمنشی بخوانید، لطف دیگری دارد.
 
میهمان چند خط از کتاب باشید:
 
....خیلی وقت ها انسان آنچه را که می شنود برایش ذره ای از حس دیدن و لمس کردن آن چیز را ندارد. ما با خواندن مطالبی در باب «ایستگاه های صلواتی» و یا حتّی دیدن فیلم هایی در این باره، اسیر تصوّراتی می شویم که قطره ای از گلاب واقعیّت عینی ملموس در آنها نیست. 
باید آنچا باشی. فقط همین. باید آنجا باشی، گرمازده، خیس از عرق، خسته و اوراق، تشنه لب و گیچ، تا بدانی که یک حوض آبی کوچک با ماهیان سرخ، با فوّاره، و دور و برش چند تخت با بالش های نرم، با بادبزن، و کمی آن سو تر سماوری مملو از چای، چای شیرین، و کمی آن سو تر، آب خنک با یخ، نان بربری با پنیر، یک ظرف میوه، و پشت همه این بساط پیرمردی مملو از مهرمندی با لبخندی سرشار از سخاوتی خاموش و بی ادّعا چه معنا دارد.
باید آنجا باشی تا بتوانی پیام دربسته ای را که به سویت می فرستم دریافت کنی و پاسخش را با نگاه آگاهت به سویم بفرستی....

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۱۳ تیر ۹۵ ، ۱۱:۰۰


زندگی زیبا. شهید آوینی. هییت مجازی کتاب

📒 فروش ویژه کتاب "زندگی زیباست"
🗓 به مناسبت سالروز شهادت سید مرتضی آوینی
 
🔸رهبر معظم انقلاب، اخیرا در سخنرانی نوروزی خود در اجتماع زائران و مجاوران حرم رضوی در تقدیر از شهید سید مرتضی آوینی و فعالیتهای هنری و انقلابی او فرمودند:
«در زمینه‌های فرهنگی [هم] کاری که شهید آوینی پیشاهنگش بود و در این اواخر [هم] مرحوم سلحشور -که اینها پیشروان کار انقلابی در این کشورند- اینها را باید ترویج کرد، اینها را باید تقدیر کرد و نام اینها را باید گرامی داشت. کار انقلابی این است.»
موافقین ۳ مخالفین ۰ ۲۰ فروردين ۹۵ ، ۰۷:۰۹

معرفی توسط وبلاگ...تا اینجا خواندم

در بخش‌هایی از این کتاب می‌خوانیم:

«... داشتم از پله‌های بلند و زیادی که از ایوان شروع می‌شد و به حیاط ختم می‌شد، پایین می‌آمدم که یک‌دفعه پسر جوانی روبه‌رویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظه کوتاه نگاهمان به هم گره خورد. پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را می‌شنیدم که داشت از سینه‌ام بیرون می‌زد. آن‌قدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آن‌جا هم یک‌نفس تا حیاط خانه خودمان دویدم. زن‌برادرم، خدیجه،‌ داشت از چاه آب می‌کشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بودم

۱۱ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰ ۱۸ مهر ۹۴ ، ۰۱:۱۷

استاد پناهیان : 

  • بنده مبلغ یک کتاب هستم؛ کتاب «سلام بر ابراهیم» که نویسندۀ محترم کتاب می‌فرماید: وقتی که کتاب را تمام کردم، استخاره بلد نبودم و تمرین نداشتم، ولی قرآن را باز کردم و نیت کردم که خدایا! اسم کتاب را چه بگذارم؟ اول صفحه آمد: «سَلَامٌ عَلىَ إِبْرَاهِیم»(صافات/109)
  • برای جوانهایی که اهل تفریح و خوشگذرانی هم هستند، پیشنهاد می‌کنم این کتاب را بخوانند
۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۴ ، ۲۳:۵۶


کتاب «خاطرات یک سرباز» خاطرات داستانی به هم پیوسته کمال شکوفه از سربازان وظیفه ارتش در دفاع هشت ساله است که آن را در 241 صفحه به صورت فصل‌گونه در آورده است.

وی تمام این خاطرات را در دفترچه‌های صد برگی معمولی و با خودکار آبی یادداشت می‌کرده که پس

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۳۱ تیر ۹۴ ، ۰۰:۰۱

معرفی کتاب وبلاگ...تا اینجا خواندم

"...یک بار رفته بودم بعلبک، صبح بود، که امام موسی صدر گفت "بلند شو ببین دکتر مصطفی کجاست."

هتل در اختیار امام موسی صدر بود.در اتاق ها را باز می کردم و می رفتم بالای سر آنهایی که خواب بودند.برگشتم.

۱۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰ ۲۷ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۱

معرفی توسط وبلاگ...ذره

*خونین شهر.... کتاب کوچکِ بزرگ

بعضی کتاب ها کوچکند اما کافی است تاصفحه ای از آن را باز کنی و چند خطش را بخوانی و بعد از ساعتی ببینی تمام ویا  دست کم نصف کتاب را خوانده ای و مدام آرزو کنی که کاش تمام نشود...

یکصد روایت کوتاه و متفاوت  که تا به حال نخوانده اید  با هم کتاب خونین شهر از مجوعه روزگارانی را تشکیل می دهند که توشط انتشارت روایت فتح منتشر شده است.کتابی کوچک و پالتویی که به راحتی می توان با خود  همراه داشت .

کتابی که وقت های مرده شما را دوباره زنده می کند.همانطور که این کتاب روایت مستند از کسانی است که خرمشهررا تا آنجا که توان داشتند زنده  و مقاوم نگه داشتند.

کتاب خونین شهر پاسخ به آنهایی است که وقت بسیار کمی برای مطالعه کتاب های خوب دارند.

 همین چند خط  زیراز پشت جلد کتاب بهانه ای  است برای داشتن و خواندن این کتاب:

"شاید بتوان گفت صدای اولین گلوله های جنگ را خرمشهری ها شنیدیند.همه چیز از خرمشهر شروع شد.همه ی چیزهایی که شنیده ایم و می دانیم یا شنیده ایم ونمی دانیم....."

پ.ن:

روزگاران 17: کتاب خونین شهر 

گردآورنده کتاب: لعیا رزاق زاده/ناشر کتاب : روایت فتح/قطع: پالتویی/چاپ جاری: 2/تعداد صفحات: 101/قیمت 1100 تومان

.

.

 *خرمشهر در جنگ طولانی....کتابِ بزرگِ بزرگ

۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۴ ، ۰۰:۰۱

همزمان با دهمین سالگرد سفر حضرت آیت‌الله خامنه‌ای به استان کرمان از تقریظ رهبر انقلاب اسلامی بر کتاب «آن بیست و سه نفر» رونمایی شد.متن این تقریظ به شرح زیر است:
۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۱ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۱:۱۹

معرفی توسط وبلاگ ...بخاری

هوالمحبوب

«هورامه»، یکی از دو اثر «یاسر یسنا» به همراه کتاب «تپّه تاپالای» است. هر دوی این کتاب ها را انتشارات «عصر داستان» طی یک سال ـ 1392 ـ به چاپ رسانده ( و من البته هنوز «تپّه تاپالای» را نخوانده ام.) طرّاحی جلد این کتاب ـ مانند اکثر کتابهای «عصر داستان» به دست جناب «مجید زارع» انجام گرفته و بسیار هم عالی است. (اگر پست های دیگرم در هیئت مجازی کتاب را خوانده باشید پیش تر از ایشان صحبت شده است.)

در بخش نقاط قوّت این کتاب، قصد دارم از «انتخاب شخصیّت» و «انتخاب فضا» صحبت کنم. شخصیّت اوّل داستان، یک عکّاس است؛ و شاخصه مهمّی که دارد آن است که انصافاً نویسنده خوب توانسته او را در جای جای کتاب برای مخاطب، «عادی» جلوه بدهد. این عکّاس، یک آدم «عادی» است. یکی از آن آدم هایی است که بدون انتخاب در موقعیّتی مهم قرار گرفته اند.

۱۸ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۱

معرفی توسط وبلاگ ... نقطه ی عطف

«پورمهدی با خودش کلنجار می‌رفت. می‌خواست از همدانی بپرسد :«مگر محمود کی بود که این همه همرزم واسش عزادارند؟» قیافه‌ی محجوب و متواضع محمود جلوی چشمش می‌آمد که با همان تواضع همیشگی پاسخش را می‌داد

۱۵ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۱

معرفی کتاب توسط وبلاگ...یک سبد سیب

 قصه همت بعضی صفحاتش مثل قصه خیلی های دیگر است و بعضی هایش فقط مال خود اوست.

۱۸ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۱۲ فروردين ۹۴ ، ۰۰:۰۱

معرفی توسط وبلاگ...و خدایی که در این نزدیکی است

.

...زندگیش را که نگاه می کنی،می بینی از اولش که راه افتاده به هرکس رسیده کف دستش

۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۲۶ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۱

معرفی توسط وبلاگ...پیام های معنوی روزانه از استاد پناهیان

.

یک کتاب فوق العاده زیباو جذاب با موضوع روایت حضور رهبری در منازل شهدای ارمنی و آشوری از سال ۶۳ تا ۸۹ به همراه تصاویر منتشر نشده از این دیدار ها.
بریده‌ای زیبایی از کتاب:
۲۹ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۹ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۱

معرفی توسط وبلاگ... آسمان...

فکر می کنم برای معرفی این کتابچه ی ارزشمند از شهید چمران(رحمة الله عیله) که به قلم خودشون است ،جملات استاد پناهیان(حفظه الله) مناسب باشه:

۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۵ بهمن ۹۳ ، ۰۰:۰۱