هیئت مجازی کتاب

هیئت مجازی کتاب

پیام های کوتاه

بایگانی

آخرین نظرات

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۸، ۱۵:۴۵ - پریسا نامجو
    عالی..
  • Cougar

    متن تصویر

  • Lions

    متن تصویر

  • Snowalker

    متن تصویر

  • Howling

    متن تصویر

  • Sunbathing

    متن تصویر

یک لرن مرجع تخخصی وبلاگ نویسان

آخرین مطالب

معرفی توسط وبلاگ...این روزها

 

 

اتاق قرمز،ترجمه ای از یک اثر ژاپنی بود.

شش داستان کوتاه در فهرست کتاب به چشم می خورد. داستان ها، موضوعاتی تخیلی و در عین حال غافلگیرانه داشتند.

به نظر من هر داستان شروع و نقطه ی اوج هیجان انگیزی داشت. از وسط هر داستان صدای تندتر شدن قلبم را می شنیدم و وقتی به پایان داستان نزدیک می شدم با لذت کشف و ترس روبرو بودم.

در اغلب داستان ها با مکالمه ی آدم ها یا نامه نگاری هایی مواجه هستیم که ترس های زندگی خود را با هم در میان گذاشته اند.

نثر کتاب راحت و پرکشش بود و ترجمه ی روانی داشت.

کتاب اتاق قرمز 119 صفحه بود و زمان کوتاهی برای خوانش از من گرفت. مترجم این کتاب محمود گودرزی ست و انتشارات چترنگ آن را منتشر نموده.

در شناسنامه ی کتاب، رده بندی سنی به چشم نمی خورد، ولی بهتر است گروه سنی نوجوان و کودک با این قبیل ترس ها مواجه نشوند:)

 

بخشی از کتاب:

علاقه ای مشترک به هیجانات شدید و غیر عادی این هفت مرد را به هم نزدیک می کرد، هفت مردی که امشب به شکلی رسمی در اتاق قرمز که مخصوصا برای آن ها مهیا شده بود گرد آمده بودند. من هم یکی از اعضای این گروه بودم؛ در مبل های گودی که رویه ای از مخمل ارغوانی داشت راحت نشسته و آماده بودیم تا حرف های سخن رانِ آن روز را بشنویم.

وسط اتاق، میز گرد بزرگی قرار داشت که آن هم پوشیده از پارچه ی مخملی ارغوانی رنگی بود و رویش یک شمعدان سه شاخه ی برنزی و حکاکی شده گذاشته بودند...

 

شناسنامه ی کتاب:

نویسنده: ادوگاوا رانپو

مترجم: محمود گودرزی

موضوع: داستان های ژاپنی

سال چاپ: هفتم. 1399

تعداد صفحات: 119 صفحه

ناشر: انتشارات چترنگ

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۲ آذر ۰۰ ، ۲۳:۳۳

معرفی توسط وبلاگ...این روزها

 

 

"متاصفم که مجبور شدم بمیرم. متاصفم که مردم، متاصفم که پیر شدم. متاصفم که تنهات گذاشتم..."
این، نامه ی یه مادربزرگ 77 ساله به نوه ی هفت سالشه.
یه مادربزرگ خلاق و ماجراجو که آخرین روزهای عمرش رو طی میکنه و املاش هم اصلا خوب نیست!
مادربزرگ، قبل از مرگش نامه های زیادی برای دوست و همسایه و بچه هاش می نویسه و اون ها رو مثل نقشه ی گنج جاهای مختلفی قایم میکنه تا نوه ش "السا" پیداشون کنه و به دست صاحبش برسونه.
مادربزرگی که دوست داشته حتی بعد از رفتنش، بازی های کارآگاهی ش رو با نوه ش انجام بده و از خودش خاطرات خوبی به جا بذاره.
بعد از کتاب "مردی به نام اوه" دومین کتابی بود که از "فردریک بکمن" خوندم و با اون همه خلاقیت و شیرینی همراه شدم.
کتاب 396 صفحه ست و انتشارات نون اون رو منتشر کرده.

.
این کتاب رو، درست چند روز بعد از فوت مادربزرگ‌م شروع کردم، شاید به خاطر اسمش! و چقدر دلم برای مادربزرگ هام و همه ی اون خاطره های قشنگی که تو بچگی برام ساختن تنگ شد... 

 

بخشی از کتاب:

نکته‌ی خاصی که در مورد خانه‌ی مادربزرگ‌ها وجود دارد این است که هیچ‌وقت بویش را فراموش نمی‌کنید. روی هم رفته، ساختمان ساده‌ای است. چهار طبقه دارد و نه آپارتمان، و کل ساختمان بوی مامان بزرگ می‌دهد.

 

شناسنامه کتاب:

نویسنده: فردریک بکمن

مترجم: نیلوفر خوش زبان

موضوع: رمان تخیلی

سال چاپ: 1396

تعداد صفحات: 396 صفحه

ناشر: نشر نون

 

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۰ ، ۱۳:۱۳

معرفی توسط وبلاگ...این روزها

 

 

خیلی شک داشتم بخونمش یا نه...
از یه طرف همش برام سوال بود چرا این کتاب باید اینقدر پرفروش باشه و به فارسی هم ترجمه شده باشه.
از طرف دیگه کنجکاوی زیادی درمورد شخصیت اول کتاب نداشتم.
بین همین درگیری های نفسم، نسخه ی الکترونیک ش رو دانلود کردم و آروم آروم خوندمش.
این چندروز که مراسم تحلیف "جو بایدن" رو دنبال میکردم، "میشل اوباما" رو هم توی فیلم ها دیدم. یاد توصیفاتش از کاخ سفید افتادم و فعالیت هایی که اون مدت توی کاخ انجام میداده.
نقدهای زیادی از کتاب خوندم، که اکثرشون با حساسیت بالا یا سوگیری نوشته شده بود.
خارج از فضای سیاست و روابط دوکشور، جذابیت کتاب برام اونجایی بود که شخصیت میشل جدا از بقیه ی زن های دنیا نبود. میشل، دغدغه های زنانه و مادرانه ای رو که بین همه ی خانم ها رایجه، تجربه میکرد، هرچند بانوی اول آمریکا بود.
و مثل هر آدمی، از گذشته و پدر و مادرش درس هایی داشت که هرجایی از زندگیش به موفقیتی رسید، اون ها رو باخودش مرور کرد.
و مهم تر از همه تابوهایی رو شکست که قبل از اون بین رنگین پوست ها مرسوم نبود.
#زن_بودگی میشل، بدون در نظر گرفتن پست و جایگاه اجتماعی همسرش بارور شد و... به نظر من این یه جور رشد برای هر آدمیه که به دور از همه ی حاشیه ها و شخصیت های اطرافش، به تنهایی "متن اصلی" باشه.

 

بخشی از کتاب:

«با هر دری که به روی من گشوده شد ، من هم تلاش نمودم درهایی را به روی دیگران بگشایم .‌ این حرفی است که تصمیم دارم به عنوان حرف آخر به شما بزنم : بیایید دل‌‌هایمان را به یکدیگر نزدیک نماییم ، شاید فقط آن ‌‌زمان قادر به ازبین بردن ترسمان باشیم ، قضاوت‌‌های اشتباه خود را کم کنیم و از تبعیض و کلیشه‌‌ها که موجب تفرقه الکی بین ما شده دوری کنیم . شاید این‌‌گونه بهتر قادر به یافتن وجه‌‌ تشابه‌‌هایمان باشیم . اهمیتی ندارد که کامل نیستید ، همچنین مهم نیست که پایان مسیر کجاست . قدرت یعنی این‌‌که بگذارید شناخته و شنیده شوید . داستان خاص خود را با افتخار‌ و غرور روایت کنید و صدای واقعی خود را فریاد بزنید .‌ بزرگواری بدین معناست که به منظور آشنا شدن با دیگران و شنیدن زندگینامه ی آن‌ها اشتیاق  داشته باشید . از دید من ، این‌‌گونه است که ما ، ما می‌‌شویم” .

 

شناسنامه کتاب:

نویسنده: میشل اوباما

مترجم: سپیده حبیبی

موضوع: زندگی نامه

سال چاپ: پنجم،1398

تعداد صفحات: 551 صفحه

ناشر: موسسه نگارش الکترونیک کتاب

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۰ ، ۱۲:۳۹

معرفی توسط وبلاگ...این روزها

 

 

آدم خواران، رمان کم حجمی بود. دو ساعته و یک ضرب تمامش کردم.

114 صفحه داستان، که اگر اجازه داشتم اسمش را گزارش یک قتل دسته جمعی می گذاشتم نه رمان!

اگر "ژان تولی" نویسنده ی این کتاب، در مقدمه، اشاره ای به واقعی بودن ماجرا نکرده بود، فکر می کردم با یک رمان تخیلی روبرو هستم، اما در واقعیت، ماجرای این کتاب در سال 1870 در دهکده ای در جنوب غربی فرانسه رخ داده است.

"آلن دو مونِی" شخصیت اصلی این کتاب- که همه ی روایت ها حول محور او در جریانند -جوانی سی و چند ساله است که قبل از اعزام به جنگ قصد دارد در جشنی همگانی شرکت کند. مراسمی که برای او پایان خوشی را به دنبال ندارد.

تعصب، خشم، واگیری جمعی، بی سوادی و جهل، اتفاقات وحشتناکی را در این داستان رقم می زنند.

مرگ هولناک آلن دومونِی فرانسه را تکان می دهد و به مهم ترین خبر آن سال ها تبدیل می شود. صدمین سالگرد مرگ آلن در شانزدهم اوت 1970 در روستای اوتفای فرانسه برگزار شده و کتاب آدم خواران با پیگیری های جسورانه ی نویسنده ی آن، در سال 2009 منتشر می شود.

 

 

بخشی از کتاب:

آلن با زحمت راه خود را از میان روستاییانی که آن جا گرد هم آمده بودند باز کرد. همه‌شان از ورود این جوان استقبال کردند. جمعیت پخش شد و شکل نیم دایره به خود گرفت. اگر از بالا نگاه می کردی شبیه به دهانی بود که لبخند می زد. آلن وارد لبخند شد و بعد، آن دهان بسته شد.

"چه همهمه ای!"

سمت چپش، بین خانه ی کشیش و کلیسا، باغ مثلثی شکلی را دید که آن را تبدیل به محل خرید و فروش خر و خوک کرده بودند. به همان سمت رفت. اما جشن دیگر به سمت مراتع پشت خانه ها گسترش نیافته بود، چون دیوار کوتاهی آن‌جا را محصور می کرد.

مردم همین‌طور از اوتفای و دیگر روستاهای اطراف به آن جا می آمدند و با بهترین لباس هایی که داشتند درهم می لولیدند. کلاه به سر، چارق به پا، روپوش به تن و روبان زده، هرکدام تکه چوبی یا عصایی به دست گرفته و پشت گاو و گوسفند خود می کوبیدند. آلن نگاه‌شان می کرد که چطور مثل مار توی هم می پیچند تا به بالای تپه بروند؛ روستا در آن بالا واقع شده بود. آن‌جا منظره ی محشری داشت...

 

شناسنامه‌ی کتاب:

نویسنده: ژان تولی

مترجم: احسان کرم‌ویسی

موضوع: داستان های فرانسه

سال چاپ:1398

تعداد صفحات: 114 صفحه

ناشر: نشر چشمه

قیمت پشت جلد: 19500 تومان

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۶ آبان ۰۰ ، ۱۲:۱۰