هیئت مجازی کتاب

هیئت مجازی کتاب

پیام های کوتاه

بایگانی

آخرین نظرات

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۸، ۱۵:۴۵ - پریسا نامجو
    عالی..
  • Cougar

    متن تصویر

  • Lions

    متن تصویر

  • Snowalker

    متن تصویر

  • Howling

    متن تصویر

  • Sunbathing

    متن تصویر

یک لرن مرجع تخخصی وبلاگ نویسان

آخرین مطالب

۵۴ مطلب با موضوع «تاریخ :: زندگی نامه،خاطرات...» ثبت شده است

در آستانه‌ی اربعین حسینی و همزمان با حضور میلیونی عاشقان ثارالله در راهپیمایی عظیم اربعین، در جوار بارگاه ملکوتی حضرت سیدالشهداء علیه السلام از تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «پنجره‌های تشنه» رونمایی شد.

متن این تقریظ به شرح زیر است:
 بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم‌
این حسین کیست که عالم همه دیوانه‌ى اوست‌
این چه شمعی است که جانها همه پروانه‌ى اوست‌
اى شعله‌ى فروزان، اى فروغ تابان، اى گرمابخش دلهاى خلایق! تو کیستى با این شکوه و جلال، با این شیرینى و دلنشینى، با این هیبت و اقتدار، با این‌همه لشکر دل‌به‌همراه، با غلغله‌ى فرشتگان که در کنار موکب تو با آدمیان رقابت میکنند؟ تو کیستى اى نور خدا، اى نداى حقیقت، اى فرقان، و اى سفینةالنجاة؟ چه کرده‌ئى در راه خدایت که پاداش آن خدائى‌شدنِ هر آن چیزى است که به تو نسبت میرساند؟ بنفسى انت، بروحى انت، بِمُهجَةِ قلبى انت، و سلام الله علیکَ یومَ وُلِدتَ و یوم اُستُشهِدتَ مظلوماً و یوم تُبعَثُ فاخِراً و مَفخَراً. ۹۳/۲/۲۹
بسیار خوب و با ذوق و سلیقه نوشته شده است؛ و با نگاه هنرمندانه و کنجکاو و نکته‌یاب. خواندم تا ۹۳/۲/۲۸.

دریافت

۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۱۸ آذر ۹۳ ، ۲۳:۳۲

معرفی توسط وبلاگ...زلال حکمت

.

.

.



حاج رسول دادخواه خیابانی معروف به رسول ترک که بخشی از عمر خود را به غفلت و مستی دوری از خدا گذراند و سرانجام با عنایت ویژه مظهر تام رحمت الهی؛حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام به مقام والای توبه و انابه رسید،از مهم ترین چهره هایی است که می تواند برای محبان و ارادتمندان و عزاداران حضرت سیدالشهدا علیه السلام اسوه حسنه و الگوی زندگی باشد.رسول ترک اگر چه بخشی از زندگیش را به جهالت و غفلت گذراند؛اما محبت به وجود مقدس امام حسین علیه السلام را از شیر پاک مادرش که از عاشقان حضرت ارباب علیه السلام بوده،دریافت کرده است. به شهادت این کتاب - که به بررسی زندگی این بنده شایسته خدا می پردازد - در ایام محرم و صفر لب به مشروب نمی زد و با نهایت ادب و تواضع در مجالس عزای حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام شرکت می کرد...
توجه به زندگی رسول ترک و بازخوانی ماجرای توبه وی از ضرورت های امروز جوانان با صفایی است که در مجالس امام حسین علیه السلا شرکت می کنند اما در معرض بلاها و آفات آخرالزمان و مظاهر گناه قرار دارند.


از متن کتاب:

(...یک دفعه یک وجد و خوشحالی برای رسول ترک حاصل می شود و او با یک شور و حالی زایدالوصف،صدایش را بلند می کند و به زبان ترکی می گوید:)
" آقام گلدی...آقام گلدی...آقایم آمد آقایم آمد..." و سپس بلافاصله و با آغوشی باز جان به جان آفرین تسلیم می کند....)

ص 169 کتاب

پ.ن:

نویسنده:محمد حسن سیف اللهی

ناشر: انتشارات نبوغ قم 

تعداد صفحات:208

سال اتشارک1392

 قیمت: 6000 تومان

۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ آبان ۹۳ ، ۲۲:۰۹

معرفی کتاب توسط وبلاگ...زلال حکمت

(زندگی نامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام)
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آمادۀ یک چند تلنگر باشد
همه دیدیم کسی سمت حرم می آید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد
پیرهن چک و غزلخوان و صراحی در دست 
باید این بغض پریشانِ زمان حر باشد
بعد از آن توبۀ از شرم پریشان، باید
کاخ ها در نظرت پاره ای آجر باشد
شام دشنام شود، باک نداری ای مرد 
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد
شادمان باش حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد
آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حر
بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد
 
حکایت عجیبی است؛داستان حربن یزید ریاحی که یک شبه ره صد ساله را پیمود و تا همیشه الگوی فطرت های پاکی شد که آیینه دلشان را زنگار غفلت و گناه گرفته است. علی گندابی ها؛ رسول ترک ها و شاهرخ ضرغام ها نمونه هایی از کسانی اند که بخشی از عمرشان را در غرور و سرمستی و غفلت گذرانده اند و سپس با تلنگری بیدار شده و با اقتدا به ولی معظم خدا؛حضرت حر (ع) در طی مسیر کمال،از سابقون این راه پیشی گرفته اند.
کتاب (شاهرخ حر انفلاب اسلامی) که به بررسی زنگی نامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام می پردازد از آن دسته کتاب هایی است که فطرت غفلت زده ما را بیدار خواهد کرد.
شاهرخ که جوانی خوش اندام ، ورزشکار  و قهرمان کشتی است سالیانی از عمرش را در جهالت ومستی  دوری از خدا گذرانده است. وی با نفس مسیحایی حضرت روح الله(ره) حیاتی دوباره می یابد و به مقام والای (توبه) دست پیدا می کند. آنگاه مخلصانه به جبران گذشته می پردازد.و سرانجام به بالاترین مقام انسانی - شهادت در راه خدا - می رسد.
مادر شهید؛برادر وی برخی از دوستان قدیمی اش و بعضی از همرزمانش روایتگر زندگی و خاطرات تأمل برانگیز شاهرخ در این کتاب هستند.
این کتاب توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی تحقیق؛تنظیم و تدوین شده و نشر امینان آن را روانه بازار کتاب کرده  و نیز توسط ناشران دیگر بارها تجدید چاپ شده است. قیمت چاپ بیست و نهم این کتاب (1391)؛چهار هزارتومان می باشد.کتاب 152 صفحه دارد و حاوی تصویرهای زیبایی از دوران مختلف زندگی شهید است. 
از متن کتاب:
" در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت،باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا می ساخت. 
هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاست های کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت و نماز می خواند..." (ص 25)
"...آهسته رفتم و پشت سرش نشستم.شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدایا من بد کردم؛اما می خوام توبه کنم.خدایا منو ببخش! یا امام رضا به دادم برس.من عمرم رو تباه کردم..." (ص36)
"...اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم.او شهید شده بود.شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند.همه گذشته اش را.می خواست چیزی از او نماند.نه اسم ، نه شهرت ، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر..." (ص 120)
 
پ.ن:
۲۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰ ۳۰ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۱

معرفی کتاب توسط وبلاگ...فجر کلیپ

معرفی توسط استاد پناهیان :
خواهش میکنم این کتابو جوونا بخونن. مراجعه به این کتاب پر بیراه نیست! کم ضرر نداره! میدونید ضررش چیه؟ بیچاره میشید! وقتی بخونیش دیگه وای نمیستی! میفتی دنبال آرمان های بلند ...؛ ضرر این کتاب اینه که تنبلی رو از آدم میگیره!
ناشر : امیر کبیر


۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰ ۲۴ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۱

معرفی کتاب توسط وبلاگ...ذره

 به مناسبت رحلت آیت الله طالقانی ره:

امام روح الله ره به او لقب ابوذر انقلاب را داد....

این کتاب به خوبی می تواند به این سوال جواب دهد که چرا امام خمینی ره به ایشان این لقب را دادند؟

سید محمود طالقانی در 93 صفحه حاصل تلاش مینا چوپانی است.جوانی است که متولد 1368 می باشد.

با خواندن این کتاب به طور فشرده و جذاب با زندگانی سید محمود طالقانی و در اصل تاریخ مبارزاتی انقلاب بیشتر آشنا می شویم. کتاب حکایت هایی واقعی دارد که جاهای دیگر نخوانده ایم.

خوبی کتاب های دانشجویی ارزان بودن،کوچک بودن و خلاصه بودن آنهاست.این کتاب هم همین ویژگی ها را دارد.

قسمتی از صفحه 64 کتاب:

روز آزادی آقا،جمعیت گسترده ای برای استقبال آمده بودند.به روایتی بیش از 250هزار نفر از مردم تهران از استاد و دانشجو گرفته تا بازاری و روحانی برای دیدار آمدند.وقتی خبر آزادی پخش شد،بازار را تعطیل کردند.مسیر سبزه میدان تا منزل طالقانی مسدود شده بود...

وقتی خبر استقبال گسترده ی مردم از آزادی طالقانی به گوش شاه رسید،او با استیصال گفت:

من گیج شده ام و نمیدانم چه کنم؟آزاد می کنم این طور می شود؟می گیرم آن طور می شود.سید حسن مدرس اسباب نارحتی پدرم شد و سید محمود طالقانی اسباب نارحتی من!

 .

پیشنهاد و انتقادی درباره کتاب:

 اگر آنجایی که در کتاب نقل خاطره ای می شود نام گوینده آن خاطره ذکر شود بر ازرش تحققی کتاب اضافه تر می کند.

 کتاب سال شمار زندگانی هم ندارد.چیزی که در دیگر کتاب های کتاب دانشجو درباره شخصیت ها می بینیم.

پ.ن:

*لینک : او ابوذر بود....

*سید محمود طالقانی:

نگاهی به زندگی و زمانه مرحوم آیت الله طالقانی 

ناشر کتاب : میراث اهل قلم

قطعپالتویی
سال نشر1393
شمارگان3000
چاپ جاری1
تعداد صفحات96
وزن(گرم)115
قیمت: 2600 تومان

 

۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۱۹ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۱

 معرفی کتاب توسط وبلاگ...عطشنامه ی مجنون

...

موضوع کتاب «رمز جاودانگی»، زندگی نامه شهید رجائی است که با گروه مخاطب عمومی و برای نوجوانان و جوانان نگارش یافته است. در این کتاب، الگوهای رفتاری بسیار خوبی همچون: ساده زیستی، مدیریت اسلامی، اخلاص و ... از آن شهید بزرگوار معرفی شده تا جوانان این مرز و بوم – که در آینده مدیران کشور خواهند شد- با تأسی به این الگوهای کاربردی، در پست ها و مسئولیت های آینده خود همواره خدا را درنظر داشته و یار محرومان و یاور پابرهنگان باشند.

در معرفی پشت جلد این کتاب چنین می خوانیم:

«کتاب رمز جاودانگى، زندگى شهید والامقام، محمد على رجائى است؛ یعنى جاودانه¬مردى که تاریخ معاصر ایران او را به خوبى مى‏شناسد؛ مردى که از میان مردم برآمد، با اخلاص و ایمان زیست و مدت‏ها در راه دفاع از آرمان‏هاى الهى، اسیر دژخیمان پهلوى شد و آن‏گاه که سپیده انقلاب دمید و به مناصب کلیدى کشور رسید، خود را نباخت و چون دیگران، فریفته نشد و همان اخلاص و معنویت و ساده‏زیستى را فراموش نکرد و چون خلق خدا را براى رضاى خدا دوست مى‏داشت، خدا نیز مهرش را در دل مردم افکند و چون از خاک به افلاک پرکشید، مردمان در غمش زارزار گریستند و مویه کردند و بر از دست‏دادن چونان مردى و نیز شهیدان باهنر و دستگردى، افسوس خوردند.»

کتاب یاد شده با مبلغ ۷۵۰۰ تومان در کتاب فروشی های بوستان کتاب در قم، مشهد، اصفهان و تهران عرضه می گردد.
.

پ.ن:

*نشانی کتاب فروشی‌های بوستان کتاب:

فروشگاه مرکزى، قم، میدان شهدا، بوستان کتاب، تلفن:۷۷۴۳۴۲۶۳
فروشگاه شماره ۲، تهران، میدان فلسطین، خیابان طوس، کوچه تبریز ، پلاک ۳۰، تلفن:۸۸۹۵۶۹۲۲
فروشگاه شماره ۳، مشهد، چهارراه خسروى، مجتمع یاس، جنب دفتر تبلیغات اسلامى شعبه خراسان رضوى، تلفن:۲۲۳۳۶۷۲۳
فروشگاه شماره ۴، اصفهان، خ حافظ، چهار راه کرمانى، جنب دفتر تبلیغات اسلامى شعبه اصفهان، تلفن:۲۲۲۰۳۷۰۳
فروشگاه شماره ۵، اصفهان، میدان انقلاب، روبروى سى و سه پل، جنب سینما ساحل، تلفن: ۲۲۲۱۷۱۲۳

*لینک خرید کتاب

۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۹ شهریور ۹۳ ، ۱۶:۴۲

معرفی کتاب توسط وبلاگ...روح و ریحان

به نام خدا

نام کتاب: پوتین های مریم(خاطرات مریم امجدی)

مصاحبه و تدوین: فریبا طالش پور

انتشارات سوره مهر

تعداد صفحه:110

مریم دختری از یک خانواده نسبتا مرفه است که در خانواده ای مذهبی بزرگ شد. در زمانی که اکثرا بدون حجاب به مدرسه می رفتند مریم بی توجه به نگاه های پرسش گرانه ی دیگران و حتی تمسخر همکلاسی های پسر که او را کچل خطاب می کردند، با چادر به مدرسه می رفت.

همین دختری که خیلی نازنازی و از نظر جسه ضعیف بود در هفده سالگی در حالیکه یک کلت رول ور دور کمرش بسته و با یک اسلحه ژ- ث دو خشابه، پا به پای مردان در برابر دشمن خط آتش می بندد.

مریم بعد ها به کمک مجروحین از طرف سپاه به بیمارستان می رود و کارهایی را انجام میداد که پرستارهای بیمارستان با اکراه و منت انجام می دادند.

با دلسوزی وصف ناپذیر به کمک رزمندگان می شتابد و به آنها آرامش و روحیه می دهد.

بخشی از کتاب از ص73

...آن شب سید صالح موسوی همسر بتول، به آنجا آمده بود و شب را در یکی از اتاق ها ماند. صبح که می خواسته سرکارش برود، هنگام رد شدن از اتاق ما پوتین های مرا کنار در اتاق دیده و با تعجب از بتول می پرسد: این پوتین ها مال کیه؟

بتول می گوید: مال مریم امجدیه. سید صالح در آن موقع حدود21 ساله بود و جثه کوچکی داشت پوتین به اندازه پایش گیر نمی آورد. وقتی پوتین های مرا می بیند، آنها را بر می دارد، قدری نگاهشان می کند و به بتول می گوید: پوتین ها را از کجا آورده؟ بتول هم ماجرای گم شدن کفشم را برایش تعریف می کند.

سید صالح می گوید: بتول، تو را به خدا به خواهد امجدی بگو این پوتین ها را به من بده، درست اندازه پای منه.

بتول به اتاق ما آمد و به من گفت مریم! صالی( بتول همسرش را صالی صدا میزد)کفش های تو را می خواهد. درست اندازه پاشه.

گفتم یک کفش برام بگیره، اینا رو ببره. بتول قضیه را به سید صالح گفت. سید به بتول پول داد تا همان روز برایم کفش بخرد و خودش پوتین ها رو پوشید و رفت...

قسمتی از کتاب که مربوط به مراسم عقد مریم و همسرش هست برام جالب بود:

من دومین دختر خانواده بودم که می خواستم ازدواج کنم. خواهر اولم با پسر عمه ام ازدواج کرد. با اینکه پسر خواهرش بود مدت ها طول کشید تا نظر قطعی بدهد. روی خصوصیات اخلاقی، غقاید مذهبی و خط فکری طرف مقابل، خیلی حساسیت داشت.

وقتی برادرم از حسن آذرنیا تعریف می کند، آقا جان پیش خودش می گوید: اون سرباز امام زمانه (عج) و از جبها می آد، احتیاج به تحقیق نداره.

آن روز دو خانواده تا شب با هم حرف زدند. مادرم در مورد مهریه کمی سخت می گرفت. بحثشان به درازا کشید. دست آخر آقاجان گفت هر چی مهریه خواهر بزرگش بوده مهریه این یکی هم باشد. مهریه خواهرم یک جلد قرآن ، یک شاخه نبات، صدهزار تومن پول و یک سکه بهار آزادی بود.

....

عصر حسن به بیمارستان رفت تا دوستانش را بیاورد. غروب که آمدند از دیدنشان اشک مهمان ها در آمد.... هنوز هم وقتی فامیل ها دور هم جمع می شوند، می گویند عروسی مریم تنها عروسی بود که خیلی روی ما تاثیر گذاشت.

سر سفره عقد نشستم، برادر قندهاری که حالا برادر جاری ام به حساب می آمد از ما عکس می گرفت. عمه ام اصرار داشت چادر سفید سر کنم، اما قبول نکردم. خجالت می کشیدم جلوی برادر قندهاری با چادر سفید باشم. عمه گفت لااقل چادر سفیدت را روی چادر سیاهت بنداز، شگون نداره با چادر مشکی سر سفره عقد باشی.

آخر سر حرفمان شد. چادر سفید را پرت کردم یک گوشه و به عمه ام گفتم: به خدا اگه دوباره اصرار کنی دیگه هیچی.

---------------------------------------------------

به عنوان یه خواننده  انتظار همچین رفتاری رو از شخصیت این خاطرات نداشتم.

امیدوارم یه روزی گذر خانم امجدی به این وبلاگ بخوره و علت این کارشو برای من و بقیه نسل سومی ها  که غیر قابل درکه توضیح بده.

رنگ سفید برای اکثر آدما قداست خاصی داره و القا گر پاکی و صفاست:

رنگ سفید لباس پرستار

رنگ سفید چادر نماز و احرام

و شاید کفن...

۱۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰ ۰۵ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۱

معرفی کتاب توسط وبلاگ...روح وریحان

...

مصاحبه و تدوین: ناهید سلیمانی

تعداد صفحه:112

ناشر:سوره مهر

گل سیمین خاطرات یک دختر نوجوان در زمان جنگ دفاع مقدس است (از سال های آخر جنگ و پیروزی و بعد از آن)

خانم سهام طاقتی که صاحب این خاطرات است از سختی های آن دوره می گوید، از ناملایمت ها از ناامنی ها و هراس ها و ماجراها و مقاومتش در شرایطی که خرمشهر به دست نیروهای عراقی افتاده بود و هر لحظه بیشتردر شهر پیشروی می کردند و تا حصر آبادان پیش رفتند.

در آن شرایط خیلی ها فرار را بر قرار ترجیح دادند اما امثال این دختر ماندند و مقاومت کردند و شهر را هیچ گاه رها نکردند...

صاحب این داستان در بیمارستان خرمشهر به مجروحان کمک می کرد، زمانی هم مسئول نگهداری وپخش مهمات و مواد غذایی بودن و زمانی هم برای شناسایی و دفن اجساد  شهدا به منطقه می رفتند و هر زمان در نقش های دیگر ظاهر می شد.

یک مجاهد فداکار که پذیرای هرگونه مسئولیتی بود به خاطر عشقی که به شهرش داشت...

زندگی پر فراز و نشیب و سختی های زمانه را در این کتاب به نگارش در آورد.

عنوان کتاب(گل سیمین) ربط چندانی به شخصیت اصلی خاطرات( سهام طاقتی) ندارد.سیمین دختری بود با ظاهر و پوشش نه چندان موجه اما مشتاق کمک رسانی و فعالیت جهادی بود. دیگران او را به خاطر ظاهرش طرد کردند و او را جاسوس می پنداشتند اما... در نهایت با شهادتش خودش را برای همیشه به همه اثبات کرد.

شاید گل سیمین ادای دین خانم سهام طاقتی به این دختر باشد از اینکه هیچ وقت هیچ کس او را باور نکرد...

بعد از شهادت سیمین برای ادای احترام خواستند گلی بر سر مزارش بگذارند اما هر چه گشتند گلی پیدا نکردند جز یک کاکتوس

از آن به بعد گل کاکتوس شد گل سیمین!

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰ ۰۲ شهریور ۹۳ ، ۰۰:۰۱

مهمان معرفی کتاب توسط وبلاگ ... در مسلخ عشق جز نکو را نکشند


مدتی می گذشت و کتاب نورالدین در قفسه کتاب خاک می خورد، حقیقتش این که هم از طرح جلدش چندان خوشم نمی آمد و هم از حجم کتاب ترس داشتم، هر بار برای نخواندنش بهانه ای داشتم.
بالاخره تصمیم گرفتم در یک ماه امتحانات در کنار کتب درسی مطالعه خارج از درس هم داشته باشم، لذا نورالدین را انتخاب کردم!
....
بنده در این طیف کتاب ها ( حوزه ادبیات دفاع مقدس مخصوصا خاطره ها) بدنیال روش زندگی و سبک رفتاری می گردم!
هیشه دلم می خواسته بدانم در ایام جنگ زندگی کردنها چطور بوده، ومردمانی که باجنگ مستقیما روبرو بودند چگونه زندگی خود را می گذراندند و نورالدین پسرایران ،آن کتابی بود که در ذهنم بدان نیاز وفور داشتم.
در این مدت یک ماه من با نورالدین زندگی کردم و این کتاب یکی از بهترین دوستانم در ساعات های مختلف روز شده بود.


اما درمورد برداشت هایم از خود کتاب نورالدین پسر ایران :


کتاب داراری کشش خاص خود بود و خواننده را با خود همراه می کرد، بر خلاف برخی از کتب خاطره که شما را در سردرگمی قرار می دهد، این کتاب شما را باخود همراه می کند و به شما اجازه می دهد نورالدین را ذهن تجسم کنید وبا او همراه شوید...
وقتی که سید نورالدین برای نام نویسی جبهه تلاش می کند و عاجزانه دست به دامن مادر می شود انگار شما هم با او هستید، وقتی او به غرب می رود شما هم با او می روید، شب تان را با او تمام می کنید و روزتان را با آغاز می کنید...وقتی شیطنت می کند انگار که خود شما هم در این شیطنت سهیم هستید و یا وقتی زخم های متعدد بر اندامش نقش برمیدارد،شما هم دردی در اندامتان حس می کنید. وقتی که دوست عزیزش شهید می شود حس و حالش را درک می کنید و یا وقتی که برادرش در کنارش جان می دهد خود اوضاع و احوالش را می بینید.
خلاصه بگویم این کتاب زنده است و زنده بودنش قابل لمس است.
نتیجه ای که بنده از این کتاب گرفتم این بود که به من یاد داد بدانم،وظیفه ام در زمان حال چگونه است، وقتی می بینم یک جوان در اوج جوانی، به خاطر دین و مملکت وناموسش صورتش و زیبایش را از دست می دهد.
 وقتی که پس از جراحت های متعدد باز هم دست از نبرد با ظلم جور دست نمی کشد.
وقتی که برای تمام زخم هایی که در جنگ دیده دردهایی بسیار سخت تحمل می کند اما اینها باعث نمی شود تکلیفش را انجام ندهد.وقتی که می بینم جوانی زندگی اش را زیر سایه جنگ می سازد.
وقتی که می بینم یک جوان با درصد جانباز75% هنوز خود را مدیون جبهه وجنگ می داند ودینی بزرگ برگردن خود احساس می کند.
وقتی می بینم  جوانانی مثل سیدنورالدین وامثال او در زمان خودشان جور یک ملت 36میلیونی را می کشند ودر آن کوهستان ها و بیابان ها دست از راحتی وآسایش کشیده اند و جانشان را درکف دست گرفته اند اما عده ای پشت جبهه آنها را مورد تمسخر قرار می دهند.
اینها همه و همه باعث شد که خود رادر برابر عزم پولادین این بزرگ مردبسیار کوچک ببینم و او را با خودم مقایسه کنم.که چگونه در جهاد فرهنگی قدم برمیدارم، یا اصلا قدم برنمی دارم.
 هنوز باور ندارم جنگی همه جانبه بر علیه مان اتفاق افتاده، می افتد و خواهد افتاد.
و در برابر هر سختی خیلی زود  کم می آورم، بهانه تراشی می کنم، در ازای اندکی کاری که شاید برای خود انجام داده ام پر مدعایم، و خلاصه با هر تق ، وا داده ام...
.... شاید شما هم این کتاب را بخوانید وخوش تان بیاید ویا اصلا هیچ یک از احساساتی که من حس کرده ام شما حس نکنید و یا اینکه اصلا از کتاب خوش تان نیاید.مسئله مهم این است که با چه انگیزه ای این کتاب را می خوانید.این خیلی مهم است.اما در کل کتابی بود که کمک خیلی زیادی به من کرد.
و یک نقطه قوتی که بسیار از آن خوشم آمد، صادق بودن سیدنورالدین در بیان خاطرات است، او سعی می کند دفاع مقدس را همانطور که بوده، باضعف ها وقوت های خودش به شما برساند و الحق که رسالتش را به خوبی انجام داده. 


من این کتاب را به بهترین دوستانم معرفی می کنم، اگر شما هم دوست دارید می توانید این کتاب را مطالعه کنید.


قسمتی از متن:

۱۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۱۲ مرداد ۹۳ ، ۰۱:۳۹

معرفی کتاب وبلاگ...تا اینجا خواندم

 سومین چاپ از کتاب* آخرین شب در خرمشهر*گذشته که به دستم می رسد.خواندن روایت آزاد سازی خرمشهر از زبان سرهنگی عراقی  به نام کامل جابر که به طور مستقیم در آخرین شب جنگ خرمشهر حضور داشته بهانه ای شده است تا کتاب را بخوانم .

تا آنجا که یادم می آید همیشه دوست داشتم به جنگ از زاویه نیروهای عراقی هم نگاهی کنم و این کتاب به اندازه ی خودش این کار را برایم کرد.

بخش هایی از کتاب...

*درآن روز ...هرخانه یا کارخانه ای که سالم مانده بود ویران شد،زیرا از سوی فرماندهی دستور ویرانی این اماکن برای پاک سازی منطقه صادر شده تا سربازان ما بتوانند آزادانه بجنگند...این کار به سرعت انجام شد.منظره ای دردناک بود و حکایت از کینه ای دیرینه داشت.تمام بلدوزرهای سپاه سوم در عملیات ویرانی شرکت داشتند....

*سرهنگ زیدان تعریف می کرد در طی اقامت خود در خرمشهر ،اشیاء زیادی را از شهر دزدیدیم و به عراق انتقال دادیم.عتیقه جات نفیس،ماشین ،لباس،آجر و لوازم خانگی...و همچنین مواد ساختمانی شهر را به سرقت بردیم.خرمشهر وقتی ما با آن هجوم آوردیم بسیار زیبا بود؛اما پس از چند روز شهر را ویران کردیم تا از آجر ساختمان ها برای سنگر سازی استفاده کنیم.

*...صدام گفت:من از مقاومت شما در خرمشهر راضی نیستم،این نشان ها برای سرپوش گذاشتن به تلفات ما در مقابل افکار عمومی است،کاش کشته می شدید و عقب نشینی نمی کردید.....او به حدی نارحت و عصبی بود که لیوان آبی که در دستش بود،بر روی میز کوبید و ذرات خرد شده لیوان به سمت ما پاشید...بعد فریاد زد:"ای وای خرمشهر از دست رفت !دیگر چطور می توانیم آن را پس بگیریم؟"....

 

 امیدورام در چاپ های بعدی کتاب احساس نشود که درترجمه آن عجله ای صورت گرفته است وخواننده هم بتواند به راحتیتشخیص دهد که فرقی بین نیروهای اسلامی و نیروهای ایرانی نیست .چرا که بعضی اوقات این کلمات به جای یکدیگر به کار رفته اندو ترتیب زمانی و تاریخی کتاب هم رعایت شود.

درپایان باید اعتراف کنم همین مورادنقص برای من لذتی دیگر داشت چون بیشتر اضطراب و ترس روای خاطرات را احساس می کردم.

کتاب 72 صفحه بیشترنداردکه صفحات آخرش به اسناد اختصاص داده شده وتوسط فاتن سبزپوش ترجمه و سوره مهرآن رامنتشر کرده است.



۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ خرداد ۹۳ ، ۰۰:۰۱

معرفی کتاب  مهمان وبلاگ در مسیر...

ما آزموده­ایم در این شهر بخت خویش     بیرون کشید باید از این ورطه رخت خویش

 

"دنبال رشته­ ای می­ گشتم که کمی آدم را اذیت کند؛ به ­همین ­دلیل رشتۀ ریاضیات عمومی را شروع کردم. بعد از دو سال فارغ ­التحصیل شدم و به­ سراغ رشتۀ ریاضیات محض رفتم. بعداز یک سال، باز حس می­ کردم حس کنجکاوی­ ام مرا دنبال چیز دیگری می­ فرستد؛ مثل کسی ­که سرش را بالا می­ کند و به آسمان نگاه می­ کند و فضای لایتناهی را می ­بیند. حتماً مشاهدۀ ستاره ­ها و افلاک برای عد ه­ای معمولی است؛ اما عدۀ دیگری را به کنجکاوی وا می­ دارد. حالا که موضوع آسمان­ها و کهکشان­ ها را مطرح کردم برایت بگویم که آسمان مرا در خود غرق کرد. این کنجکاوی باعث شد به ­طرف نجوم روی بیاورم. به ­این ­ترتیب رشتۀ ستاره ­شناسی را انتخاب کردم."

***

"وقتی پروفسور فابری نقشه­ ها و محاسبات مرا دید، گفت: تو چرا رفتی مهندسی خواندی؟ تو باید از اول فیزیک می ­خواندی!"

***

پروفسور حسابی در بازگویی روزهای بازپسین از همه می­ گوید. از پدر، مادربزرگ، همسر و هرکس که در گذر زندگی دستی و آغوشی به مهربانی به سوی شان گشوده ­اند.

 

۲۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۳ فروردين ۹۳ ، ۰۰:۰۱
 معرفی کتاب مهمان وبلاگ چراغ....
حتی توی این عصر هم کمتر کسی وجود دارد که لااقل نام ِ "سید مرتضی آوینی" را نشنیده باشد.
سید مرتضا با نام مستعار "کامران آوینی"،به قول خودش سالهای سال در یکی از دانشکده های هنری درس خوانده، به شبهای شعر و گالری های نقاشی رفته، موسیقی کلاسیک گوش داده، و به قول همسرش تقریبا تمام آثار فلسفی و هنری پیش از انقلاب را خوانده و زندگی کرده بود؛
تا اینکه امام آمد و انقلاب شد و کامران آوینی خودش، اشعار و آثارش را به آتش کشید و سید مرتضای آوینی را از اعماق وجودش بیرون کشید؛ سبیل نیچه ای، ریش پرفسوری و لباسهای مد روز جایشان را به ریش حزب الهی و یک اورکت خاکستری و بلوز پاکستانی دادند و تنها چیزهایی که از مرتضای قبل از انقلاب در او باقی ماند همان حقیقت طلبی، آرمان خواهی، جرات مندی و صداقت ذاتی اش بود.
 
سید شهیدان اهل قلم  به سبب آثار مکتوب و غیرمکتوبش، در بین فرهنگی ها و کتابخوان ها شناخته شده تر از سایر شهداست. او متفکرِ شهیدی ست  که درباره اش به نسبت زیاد گفته و نوشته اند. این کتاب هم برای آنهایی خوب است که مثل من دوست دارند بیشتر درموردش بدانند و بخوانند.
قسمتهایی از کتاب:
"درمقابل نابسامانی های فرهنگی معتقد بود که باید کاملا ایستاد و اولا با تحقیق و پژوهش(به شکل علمی) مسائل را شناخت و در عین حال به حاشیه نرفت و فعالانه در صحنه بود و عمل کرد....همیشه متحول و در تکامل بود...کاملا به وضع موجود معترض بود و با کسی هم تعارف نداشت و محکم حرفش را می گفت و می نوشت و نوشته هایش تاثیرگذار بود." ص 91
"در برابر حقایق گرفتار دوست و رفیق و جناح نبود". ص 71
"تنها سردبیر مجله ای بود که دیدم ظرفیت داشت مطلب یا مقاله ای را از دشمن قسم خورده اش بگیرد و بدون هیچ تصرفی به چاپ برساند. تنها سردبیری بود که نه ملاحظه منافع خود را کرد، نه مرید جمع کرد، نه نان قرض داد، نه غم حفظ مجله اش را داشت و نه حتی رسما وارد جامعه مطبوعاتی شد". ص66
"مرتضی تا ساعت دو شب مطالعه می کرد.بعد بیرون می رفت و تا نماز صبح گریه می کرد. بعد بچه ها را برای نماز صبح بیدار می کرد. بعد از نماز هم که می خواست بخوابد اصغر و مرتضی و سایرین شلوغ می کردند. مرتضی فقط دو ساعت می خوابید، صبح که بلند می شد مثل فرشته بود. اگر گریه های شب را از او می گرفتند دق می کرد." ص57
 
مشخصات کتاب:
شهید فرهنگ(شهید سید مرتضی آوینی در آینه خاطرات).
دفتر نشر معارف.
چاپ اول:بهار 1392.
 180 صفحه.
قیمت:4200 تومان
۱۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰ ۰۶ اسفند ۹۲ ، ۲۲:۰۰
این هفته...معرفی کتاب توسط وبلاگ سداد...
این کتاب، دفترچه یکی از شهدای جنگ تحمیلی «سعید مرادی»
 در لشکر 17 علی‌بن‌ابی‌طالب‌(ع) است.
 که مسؤل یکی از گروه‌های تفحص شهدا در میدان رزم یافته است.
او در این کتاب از هم‌رزمانش، دوستی‌هایش، صمیمیت و خلوص رزمندگان، شوخی‌ها و خنده‌هایشان، مناجات‌ها و راز و نیازهای خالصانه در تاریکی‌های شب، زیارت امامان معصوم (ع) در خواب و... می‌گوید. همچنین او از نبرد تن‌به‌تن با دشمن، مشاهده صحنه شهادت رزمندگان و آموزش‌هایشان در آب و خاک نیز گفته است.
شهید مرادی در دفترچه‌اش نشانی نوشته و وصیت کرده دفترچه را به یکی از این نشانی ها بفرستند.
حال این دفترچه را علی مؤذنی به صورت کتاب درآورده و در اختیار علاقمندان قرار داده است. این دفترچه خاطرات 6 سال حضور شهید مرادی در جبهه است که به قلم خود او نگاشته شده است.
نه آبی نه خاکی کتابی است که هم خنده ی آدم را در می آورد و در عین حال هم اشکش را...
کتابی فوق العاده زیباست.
هر کدام از بخش های کتاب را که خواستم بنویسم حیفم می آمد که بخش بهتری هم دارد! ولی در آخر بخشی از متن که روی جلد آمده را می نویسم:
"به یابنده: ای که این دفتر چه را پیدا می کنی، اگر مردی، آن را به یکی از نشانیهای زیر برسان، اگر هم مرد نیستی که یک فکری به حال نامردی خودت بکن. سخنی دارم با خودم، من با نوشتن این دفترچه یا اصولا نوشتن خاطرات، به آرزویی پاسخ می دهم که نویسندگی است. حالا اگر نفس پروری است،..."
 یک صفحه عکس....
۲۱ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۲ ، ۰۰:۰۱

 سلام.

17 ربیع لاول است وعید ولادت.آنچه برای هدیه کردن داشتم معرفی  کتابی است درباره پیامبر رحمت ومهربانی حضرت محمد صلوات الله علیه. امیدارم مورد قبول قرار گیرد.اما بدون مقدمه اضافی ....

...کتاب را که باز کنید. می بینید حسین سیدی در بخش اشاره کتابش آورده؛بیش از 9 ماه  لابه لای 500 کتاب به دنبال مطالبی درباره پیامبر گرامی بوده است.

همین تلاش  او باعث شد تا این کتاب ،برنده کتاب سال حوزه علمیه قم شود.

متن و نثر کتاب ساده و روان، با جملات کوتاه،واز همه مهمتر مستند به منابع  معتبر شیعی و اهل سنت است.

کتاب چکیده کامل و متنوعی است از همه آنچه که باید درباره پیامبر صلوات الله علیه بدانیم و بسیار آموزنده است برای آنانی که به دنبال سبک زندگی اسلامی هستند. 

چند جمله ای مهمان این کتاب باشیم....

*راه رفتن 

با یارانش که راه می‌‌رفت، اصحاب پیشاپیش او می‌رفتند و او در پیِ آن‌ها. می‌فرمود: پشت سرم را برای فرشتگان بگذارید.
خوشش نمی‌آمد دیگران پشت سرش حرکت کنند؛ اما دو طرف او راه می‌رفتند.چون راه می‌رفت، به این طرف و آن طرف نگاه نمی‌کرد.
وقتی راه می‌رفت، گام‌هایش را محکم از زمین برمی‌داشت ‍...

*حق‌گرایی 

۱۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰ ۲۹ دی ۹۲ ، ۰۱:۴۸