دو سه شب پیش بود که درحین افطار ،زنگ زدم به جبهه کتاب.از قضا گوشی برداشته شد و گفتن که ما بعد از افطار تا 10 شب هستیم.ما هم افطار کرده و نکرده و از خدا خواسته به خاطر حوصله به سر اومده از سریال های این شب ها سریع خودمون رو به فروشگاه جبهه کتاب رسونیدم.
اما اونجا با صحنه ای روبرو شدم بس خوشحال کننده و غیر قابل وصف.می پرسین چه صحنه ای ؟
صحنه ای که بیش از 200 عنوان کتاب جدید و تازه رسیده از دور برام دست تکون داده می دادن . من هم برحسب تقدیر الهی بر سر این خوان نعمت حاضر شده بودم و با تمام توان و فوت وقت پریدم میونشون.
کتاب نگو... برآورده شدن آرزو بگو.
کتاب هایی که چند ماهی می شد تو اینترنت دنبالشون بودم و پیداشون نمی کردم،الان یکجا دور هم جمع شده بودن.
دیگه اصلا بهتر از این نمی شد.من هم مثل همیشه توبه کتاب نخریدن رو شکستم و تا 11 شب میون کتاب ها چرخیدم و صفا کردم .
هر چی هم زنگ می زدن که چرا درست افطار نکرده رفتی؟ در جواب فقط می گفتم : دارم افطارم می کنم اونم با طعم کتاب های ناب.
این هم عکس بعضی از کتاب هایی که باهاشون افطار کردم و توبه شکستم...