نامیرا...
يكشنبه, ۷ دی ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ
اولین بار اسم کتاب «نامیرا» را در سال 88 شنیدم. شاید اوایل، با دیدن قیمت کتاب دست و دلم می لرزید. اما تعریف و تمجید ها، مخصوصا آن جمله «هر کسی میخواهد فتنهی اخیر را بشناسد، این کتاب را بخواند» مقام معظم رهبری وادارم کرد که شروع به خواندن این کتاب کنم.
از لحظات اول مطالعه کتاب به دنبال شخصیتی به نام نامیرا بودم!! تصورم این بود که کتاب باید سرگذشت شخص یا اسطوره ای به نام نامیرا باشد، اما هرچقدر جلوتر رفتم فهمیدم نامیرا لقبی ست برای جوانمردان این کتاب که با بصیرت و درایت به موقع شان نام خود را در تاریخ ماندگار کرده اند.
داستان هرچقدر به بخش های پایانی نزدیک می شود جذاب تر می شود. در سراسر کتاب دو شخصیت «ربیع» و «عبدالله» و زیر و بم های آن ها جذابیت خاصی به داستان بخشیده اند. صادق کرمیار نویسنده این کتاب با خلاقیت قابل ستایشی شخصیت های مسلم بن عقیل، هانی، ابن زیاد و ...را در کنار هم چیده.
داستان آن قدر ملموس پیش می رود که صفحه آخر را با بغض و اشک ببندید و به حال صحابه ی بصیر و باوفای حضرت سیدالشهدا(علیه السلام) غبطه بخورید.
بخشی از این کتاب:
...خواست برود. لختی مکث کرد و دوباره رو به عبدالله برگشت و گفت:
«و اما من! هرگز برای امام خویش تکلیف معین نمی کنم، که تکلیف خود را از حسین می پرسم. و من حسین را نه فقط برای خلافت، که برای هدایت می خواهم. و من...حسین را برای دنیای خویش نمی خواهم، که دنیای خود را برای حسین می خواهم. آیا بعد از حسین کسی را می شناسی که من جانم را فدایش کنم؟»
و رفت. عبدالله مات ماند. وقتی مرد دور شد، عبدالله لحظه ای به خود آمد. برگشت و اسب خویش را آورد و مرد را صدا زد:
«صبرکن، تنها و بی مرکب هرگز به کوفه نمی رسی!»
مرد ایستاد و افسار اسب را گرفت و گفت:
«بهای اسب چقدر است؟»
«دانستن نام تو!»
مرد سوار بر اسب شد:
«من قیس بن مسهر صیداوی هستم، فرستاده ی حسین بن علی!»
و تاخت. عبدالله مانند کسی که گویی سال ها در گمراهی بوده و تازه راه هدایت را یافته بود، به زانو نشست و سرش را میان دست ها گرفت. (نامیرا- صفحه 302)
پ.ن:
نویسنده:
صادق کرمیار
ناشر: کتاب نیستان
سال نشر: 1381
تعداد صفحات:336
قیمت: (چاپ یازدهم) 16000 تومان
توی وب منتظرتون هستیم
مسابقه
جایزه...
graybud.blog.ir