سلام

من عاشق این کتاب هستم نمی‌دونستم که قابل دانلود هم هست

ممنون

گاهی احساس می کردم که فاطمه اصلا دل ندارد. وقتی میدیدم به هیچ چیز دل نمی بیندد، با هیچ تعلقی زمین گیر نمی شود، هیچ جاذبه ای او را مشغول نمی کند.... هر داشتن ونداشتن تفاوتی در او ایجاد نمی کند، یقین کردم که او جسم ندارد، متعلق به اینجا نیست. روح محض است، جان خالص است

.

اکنون با رفتن او من خستگی های گذشته را هم بر دوش خودم احساس میکنم.

خسته ام خدا! چقدر خسته ام

چطور من بدن نازنین این عزیز را شستشو کنم؟ اگر تغسیل فاطمه به اشک چشم مجاز بود آب را بر بدن او حرام می کردم.حیف است این جسم آسمانی در خاک

پس آب بریز اسماء! کاش آبی بود که آتش این دل سوخته را خاموش می کرد، ای اشک بیا! بیا که اینجاست جای گریستن

تو سزاوارتری برای گریستن ای علی! که فاطمه فاطمه ی تو بوده است... ای وای این تورم بازو از چیست؟... این همان حکایت جگرسوز تازیانه و بازوست. خلایق باید سجده کنند به این همه حلم، به این همه صبوری. فاطمه! گفتی بدنت را از روی لباس بشویم؟ برای بعد از رفتنت هم باز ملاحظه ی این دل خسته را کردی؟

...عزیز دل! کسی که دل دارد بی یاری چشم و دست هم درد را می فهم

ای کسی که پنهان کاری را فقط در دردها و مصیبت هایت بلد بودی، شوی تو کسی نیست که این رازهای سر به مهر او را نداند و برایشان در نخلستان های تاریک شب، نگریسته باشد

اینجا جای تازیانه نامردان است در آن زمان که ریسمان در گرد مرد تو آویخته بودند

قسمت هایی از کتاب" کشتی پهلوگرفته" سید مهدی شجاعی