آفتاب در حصار
نامه نوشت برای امام :"دعا کنیدنوزاد،پسر باشد."
جواب آمد:"چه بسا که دختر از پسر بهتر باشد."
نوزاد به دنیا آمد،دختر.
.....
*کودک نشست.شاخه گلی به امام داد.
امام بامهربانی شاخه ی گل را از دستش گرفت،بویید.گذاشت روی چشمش و به مردی که کنارش نشسته بود،هدیه داد.گفت:"هرکس گلی را بو کند وروی چشمش بگذارد و صلوات بفرستد،خدا انبوهی از حسنات به او میدهد و انبوهی از گناهانش را می آمرزد."
......
*رفتند عیادت امام.از آن ها خواست،کسی به هزینه ی امام به کربلا برود،برایش دعاکند.
به یکی از دوستان امام گفتند.گفت:"به روی چشم!ولی دعای امام برای خودش که بهتر از دعای من برای اوست،تازه امام هادی که با امام حسین فرقی ندارد؟!"
قضیه را به امام گفتند.
گفت:"خدا مکان هایی دارد که دوست دارد بندگانش در آن جاها دعا کنند،دعاهایشان را هم مستجاب می کند.حرم حسین یکی از آنهاست."
.....
*برگرفته از کتاب آفتاب در حصار... نوشته زهرا مرتضوی"
قطعه ای که از کتاب گذاشته بودید از دید حقیر کمی نامفهوم بود و چندان مشتاق به خواندن کتاب نشدم.
اگر توضیحات بیشتر بگذارید ممنون میشوم.