هیئت مجازی کتاب

هیئت مجازی کتاب

پیام های کوتاه

بایگانی

آخرین نظرات

  • ۲۷ ارديبهشت ۹۸، ۱۵:۴۵ - پریسا نامجو
    عالی..
  • Cougar

    متن تصویر

  • Lions

    متن تصویر

  • Snowalker

    متن تصویر

  • Howling

    متن تصویر

  • Sunbathing

    متن تصویر

یک لرن مرجع تخخصی وبلاگ نویسان

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

شاهرخ، حُر انقلاب اسلامی

يكشنبه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۳، ۱۲:۰۱ ق.ظ

معرفی کتاب توسط وبلاگ...زلال حکمت

(زندگی نامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام)
قسمت این بود دلت از همه جا پر باشد
قلبت آمادۀ یک چند تلنگر باشد
همه دیدیم کسی سمت حرم می آید
تا مگر در دل دریای جنون، در باشد
پیرهن چک و غزلخوان و صراحی در دست 
باید این بغض پریشانِ زمان حر باشد
بعد از آن توبۀ از شرم پریشان، باید
کاخ ها در نظرت پاره ای آجر باشد
شام دشنام شود، باک نداری ای مرد 
سهم چشمان تو از کوفه تمسخر باشد
شادمان باش حسین از تو رضایت دارد
حق ندارد کسی از دست تو دلخور باشد
آمدی سوی حرم ـ آه ـ برایت ای حر
بیتی آنگونه نداریم که در خور باشد
 
حکایت عجیبی است؛داستان حربن یزید ریاحی که یک شبه ره صد ساله را پیمود و تا همیشه الگوی فطرت های پاکی شد که آیینه دلشان را زنگار غفلت و گناه گرفته است. علی گندابی ها؛ رسول ترک ها و شاهرخ ضرغام ها نمونه هایی از کسانی اند که بخشی از عمرشان را در غرور و سرمستی و غفلت گذرانده اند و سپس با تلنگری بیدار شده و با اقتدا به ولی معظم خدا؛حضرت حر (ع) در طی مسیر کمال،از سابقون این راه پیشی گرفته اند.
کتاب (شاهرخ حر انفلاب اسلامی) که به بررسی زنگی نامه و خاطرات شهید شاهرخ ضرغام می پردازد از آن دسته کتاب هایی است که فطرت غفلت زده ما را بیدار خواهد کرد.
شاهرخ که جوانی خوش اندام ، ورزشکار  و قهرمان کشتی است سالیانی از عمرش را در جهالت ومستی  دوری از خدا گذرانده است. وی با نفس مسیحایی حضرت روح الله(ره) حیاتی دوباره می یابد و به مقام والای (توبه) دست پیدا می کند. آنگاه مخلصانه به جبران گذشته می پردازد.و سرانجام به بالاترین مقام انسانی - شهادت در راه خدا - می رسد.
مادر شهید؛برادر وی برخی از دوستان قدیمی اش و بعضی از همرزمانش روایتگر زندگی و خاطرات تأمل برانگیز شاهرخ در این کتاب هستند.
این کتاب توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی تحقیق؛تنظیم و تدوین شده و نشر امینان آن را روانه بازار کتاب کرده  و نیز توسط ناشران دیگر بارها تجدید چاپ شده است. قیمت چاپ بیست و نهم این کتاب (1391)؛چهار هزارتومان می باشد.کتاب 152 صفحه دارد و حاوی تصویرهای زیبایی از دوران مختلف زندگی شهید است. 
از متن کتاب:
" در پس هیکل درشت و ظاهر خشنی که شاهرخ داشت،باطنی متفاوت وجود داشت که او را از بسیاری از همردیفانش جدا می ساخت. 
هیچگاه ندیدم که در محرم و صفر لب به نجاست های کاباره بزند. ماه رمضان را همیشه روزه می گرفت و نماز می خواند..." (ص 25)
"...آهسته رفتم و پشت سرش نشستم.شانه هایش مرتب تکان می خورد. حال خوشی پیدا کرده بود.خیره شده بود به گنبد و داشت با آقا حرف می زد.
مرتب می گفت: خدایا من بد کردم؛اما می خوام توبه کنم.خدایا منو ببخش! یا امام رضا به دادم برس.من عمرم رو تباه کردم..." (ص36)
"...اثری از پیکر شاهرخ نیافتیم.او شهید شده بود.شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند.همه گذشته اش را.می خواست چیزی از او نماند.نه اسم ، نه شهرت ، نه قبر و مزار و نه هیچ چیز دیگر..." (ص 120)
 
پ.ن:

نظرات  (۲۰)

سلام
 از جمله بسیار کتاب های خوب گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی  که با انتشار آن شهیدی را از غربت  ونا شناسی بیرون آورد....
 مثل همیشه از وبلاگ زلال حکمت ممنونیم
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۰۳:۱۱ علی اکبر مجنون الحسین جان

یک پیشنهاد بسیار مهم !

بسم الله الرحمن الرحیم
تقدیم به شما از سوی ققنوس کربلا
سلام وادب دارم محضر همه عزیزان خداوند؛خواهران گرامی ام و برادران بزرگوارم.
پیشنهادی داشتم نسبت به موضوعات حساسی که در اطراف ما ,در حال وقوع است و می طلبد که ما به عنوان یک عنصر حزب الهی و ولایی به طور کلی نسبت به این مسائل مقداری باتامل و درنگ ؛نگاهی مفید و بدون حاشیه و تازه ای داشته باشیم.از این رو خواستم خواهشی برادرانه به عنوان یک هم رزم در این سرای مجازی از همه شما داشته باشم که با استعانت از پروردگار متعال ؛امیدوارم بااندیشه وافر از دیدگاه الهی،این پیشنهاد جنبه ی فراگیر داشته باشدو به هرسنگری که سر می زنید؛شما نیز دارای این اعلام نیاز امروزی به جامعه را نمائیدو باعث پیشبرد اهداف نظام اسلامی در تمام جوانب گردید.
متاسفانه بعد از انتشار و اطلاع از خبر دستگیری امیر داعش در ایران اسلامی ؛و گروهکی که با او همکاری می کردند؛هرچند که بحمدالله چشم و چراغ این ملت بیدار است و به وقت مقتضی به سراغ دشمنان ایران اسلامی با قدرت و توانایی هرچه تمام تر می رود؛اما بهتر دانستم به لطف خداوند تبارک و تعالی و به عنوان سربازی کوچک و قطره ای از این دریا؛از شما همسگران گرامی تقاضایی نمایم که امیداست شما هم همت نموده و به این پیشنهاد لبیک گویید و آن از این قرار است که طبق سفارشات مهم اهل البیت علیهما السلام که در روایات بسیار سفارش فرموده اند؛در کسب علوم دینی برای مواجه شدن بادشمن و کسانی که یا جاهل هستند و یا معاند و به دنبال ضربه زدن می باشند؛از شما خواهشمند است در شرایط کنونی؛با تمام قدرت و قوا به یاری پروردگار متعال ؛در کسب معارف پاک شیعه و شناخت حقیقی علم اسلام به طور کاربردی و زبان کلامی که در رویارویی عقلی برای مواجه شدن با هرگونه تفرقه افکنی و گروههای نفاق و غیره در سطح جامعه اسلامی خود را آماده نمائید و سعی کنیم با مطالعات و پرسش و پاسخ از بزرگان علوم اسلامی و مراجعت به علمای اعلام اسلام و دفاتر ایشان ؛این یک دست بودن را در میان جامعه دینی خود روز به روز قوی تر نمائیم.
همانطور که همه گرامییان می دانید در اطراف کشور اسلامی ما اهل تسنن محترم زیاد هستند و دشمن به هر نوع برای غلبه بر این وضعیت فعلی می کوشد تا اتفاقات ناگوار را برایمان رقم بزند و این از نیروهای حزب الهی و اصیل انقلاب و ولایت به دور خواهد بودکه حرفی برای گفتن نداشته باشند وتنها موقعیتی که خداوند متعال به امر ولی مسلیمن حضرت آیت الله العظمی خامنه ای به عنوان سرباز جنگ نرم در اختیار ما گذاشته است را صرف مطالبی هجو و بی اثر در این زمانهای ناب نمائیم .
به فرموده ی حضرت علامه مطهری اعلی الله مقامه که می فرمودند :شمر زمانت را بشناس !
این راه که ما انتخاب نموده ایم راه بسیار دشوار و خطیریست که باید در دو جبهه بجنگیم !
یک جبهه همین دنیای مجاز و جبهه دیگرمان دنیای حقیقی روزمره ماست !
لذا امیدوارم این مطلب را بسیار جدی در بر بگیرید و به همدیگر در این راه مجاهدت و شهادت یاری رسانید.
کلام خود را با امری از مولایمان محمد ابن علی حضرت باقر العلوم روحنافداک به پایان می برم که فرمودند:
اگر جوانی از اهل ما را به من معرفی کنند که چیزی از معارف دین نمی داند؛خود او را تنبیه خواهم کرد!
این معارف دین به فرموده مولایمان حجت ابن الحسن ارواحناله لک الفدا:
همان مسائل شرعیه ی دینی است و علوم که باید بیاموزیم .
پس این امر حضرات آل الله روحنافدا را می توان الگویی قرار داد تا هر چه قوی تر در این جبهه وارد شویم تا هراس به دل او افتد که غیر از آن که ما اهل نبرد رویا رو هستیم و اهل سنگر...
اهل مطالعه در سطح اعلی نیز می باشیم .چرا که علمای بزرگ و نورانی ما به هر شکلی از میان ما در حال گذر هستند و خداوند متعال ما را به امتحانی بزرگ در حال هدایت است و امید است که با توفیقات آن مولای بزرگ ؛از این امتحانات الهی سر بلند خارج گردیم .
آمین یارب العالمین 
عبد خدا ؛علی اکبر
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۰۹:۳۵ سراجا منیرا
نخوندمش تا حالا...
سلام!
مرسی از دعوت کتابی تون...
پارسال خوندمش...
از همون اول هم جوهره پاکی در نهادش بود.فقط بیراهه می رفت...
ابوالفضل شدنش هم دوست داشتم!
هیکل رووووووو!
باریک داشت ها!( شیطنت)
میشه کتاب هایی معرفی کنید که من نخونده باشم؟!!! (چشمک) البته نمیشه خبرنگارها رو سورپرایز کرد دیگه!!!! (شیطنت!)
ارادت بادامی...
من بدون دعوت میام اخوی
سلام
متاسفانه تا بحال این کتاب رو نخوانده ام
جالب بود،همین چند لحظه پیش تبلیغی در رابطه با شاهرخ ضرغامی در شبکه افق دیدم...ممنون از اطلاع رسانی به جاتون
کتاب فوق العاده خوبیه ../
ممنون از معرفی
این هم یه مصاحبه کوتاه با شهید شاهرخ ضرغام :
http://bayanbox.ir/id/1790236840071570224?info
خوندن سرگذشت این شهید واسه امثال من خوبه
شاید به خودمون بیایم و توبه نصوح کنیم/...
سلام
ممنون از دعوت
قبلا توفیق شده بود خونده بودم 
خدا کمک کنه دنباله رو شهدا باشیم 
موفق باشید 
خدانگهدار
سلام علیکم.
ممنونیم از شما و نیز مدیر محترم زلال حکمت بابت انتشار این کتاب زیبا....
إنشاءالله بزودی مطالعه خواهیم کرد.

یا حق.
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۱:۲۰ کـــ ـوثــر ◘مـــآهــ ◘
روحشون شاد...
سلام، این کتاب رو خوندم واقعا انسان تو کار خدا میمونه....
بنده ای از کاباره و میکده سر از جنوب شهادت ژیدا میکنه...
و چه زیبا دعای مادرش مستجاب شد.
از خوندنش لذت می برمٰ هر چند مدت یکبار از نو میخونمشٰ تا الان شاید 3بار خوندمش.
۳۰ شهریور ۹۳ ، ۲۳:۲۹ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
انقدر خوشم میاد از این جور آدما
یعنی یدفعه برمیگرن
واقعن راه پیدا کردن!
یه قسمتهاییش رو خوندم!

✅  ماجرای خواندنی توبه نصوح

 “نصوح” مردی که در حمام زنانه کار می‌کرد .

یا ایّها الَّذینَ آمَنوا تُوبُوا اِلَى اللهِ تَوبَةً نَصُوحاً
اى کسانى که ایمان آورده‌اید توبه حقیقى و خالص کنید .

آیا داستان مردی را که در حمام زنانه کار می کرد را شنیده اید؟

مردی که سالیان سال همه را فریب داده بود نصوح نام داشت .

نصوح مردى بود شبیه زنها ،صدایش نازک بود صورتش مو نداشت و اندامی زنانه داشت او مردی شهوتران بود با سواستفاده از وضع ظاهرش در حمام زنانه کار مى کرد و کسى از وضع او خبر نداشت او از این راه هم امرارمعاش می کرد هم ارضای شهوت .

گرچه چندین بار به حکم وجدان توبه کرده بود اما هر بار توبه اش را می شکست .

او دلاک و کیسه کش حمام زنانه بود. آوازه تمیزکارى و زرنگى او به گوش همه رسیده و زنان و دختران و رجال دولت و اعیان و اشراف دوست داشتند که وى آنها را دلاکى کند و از او قبلاً وقت مى گرفتند تا روزى در کاخ شاه صحبت از او به میان آمد دختر شاه به حمام رفت و مشغول استحمام شد .

از قضا گوهر گرانبهاى دختر پادشاه در آن حمام مفقود گشت ، از این حادثه دختر پادشاه در غضب شد و دستور داد که همه کارگران را تفتیش کنند تا شاید آن گوهر ارزنده پیدا شود .

کارگران را یکى بعد از دیگرى گشتند تا اینکه نوبت به نصوح رسید او از ترس رسوایى ، حاضر نـشد که وى را تفتیش ‍ کنند، لذا به هر طرفى که مى رفتند تا دستگیرش کنند، او به طرف دیگر فرار مى کرد و این عمل او سوءظن دزدى را در مورد او تقویت مى کرد و لذا مأمورین براى دستگیرى او بیشتر سعى مى کردند. 

نصوح هم تنها راه نجات را در این دید که خود را در میان خزینه حمام پنهان کند، ناچار به داخل خزینه رفته و همین که دید مأمورین براى گرفتن او به خزینه آمدند و دیگر کارش از کار گذشته و الان است که رسوا شود به خداى تعالى متوجه شد و از روى اخلاص توبه کرد در حالی که بدنش مثل بید می‌لرزید با تمام وجود و با دلی شکسته گفت : خداوندا گرچه بارها توبه‌ام بشکستم، اما تو را به مقام ستاری ات این بار نیز فعل قبیحم بپوشان تا زین پس گرد هیچ گناهی نگردم و از خدا خواست که از این غم و رسوایى نجاتش دهد .

نصوح از ته دل توبه واقعی نمود ناگهان از بیرون حمام آوازى بلند شد که دست از این بیچاره بردارید که گوهر پیدا شد. پس از او دست برداشتند و نصوح خسته و نالان شکر خدا به جا آورده و از خدمت دختر شاه مرخص ‍ شد و به خانه خود رفت .

او عنایت پرودگار را مشاهده کرد. این بود که بر توبه اش ثابت قدم ماند و فوراً از آن کار کناره گرفت .

چند روزی از غیبت او در حمام سپری نشده بود که دختر شاه او را به کار در حمام زنانه دعوت کرد، ولی نصوح جواب داد که دستم علیل شده و قادر به دلاکی و مشت و مال نیستم، و دیگر هم نرفت. هر مقدار مالى که از راه گناه کسب کرده بود در راه خدا به فقرا داد و چون زنان شهر از او دست بردار نبودند، دیگر نمى توانست در آن شهر بماند و از طرفى نمى توانست راز خودش را به کسى اظهار کند، ناچار از شهر خارج و در کوهى که در چند فرسنگی آن شهر بود، سکونت اختیار نمود و به عبادت خدا مشغول گردید .

شبی در خواب دید که کسی به او می گوید : "ای نصوح! تو چگونه توبه کرده اى و حال آنکه گوشت و پوست تو از فعل حرام روئیده شده است؟ تو باید چنان توبه کنى که گوشتهاى حرام از بدنت بریزد.» 

همین که از خواب بیدار شد با خودش قرار گذاشت که سنگ هاى سنگین حمل کند تا گوشت هاى حرام تنش را آب کند .

نصوح این برنامه را مرتب عمل مى کرد تا در یکى از روزها همانطورى که مشغول به کار بود، چشمش به میشى افتاد که در آن کوه چرا می کرد. از این امر به فکر فرو رفت که این میش از کجا آمده و از کیست؟

عاقبت با خود اندیشید که این میش قطعاً از شبانى فرار کرده و به اینجا آمده است، بایستى من از آن نگهدارى کنم تا صاحبش پیدا شود . لذا آن میش را گرفت و نگهدارى نمود خلاصه میش زاد ولد کرد و نصوح از شیر آن بهره مند مى شد تا سرانجام کاروانى که راه را گم کرده بود و مردمش از تشنگى مشرف به هلاکت بودند عبورشان به آنجا افتاد، همین که نصوح را دیدند از او آب خواستند و او به جاى آب به آنها شیر مى داد به طورى که همگى سیر شده و راه شهر را از او پرسیدند .

وى راهى نزدیک را به آنها نشان داده و آنها موقع حرکت هر کدام به نصوح احسانى کردند و او در آنجا قلعه اى بنا کرده و چاه آبى حفر نمود و کم کم در آنجا منازلى ساخته و شهرکى بنا نمود و مردم از هر جا به آنجا آمده و در آن محل سکونت اختیار کردند همگى به چشم بزرگى به او مى نگریستند .

رفته رفته، آوازه خوبى و حسن تدبیر او به گوش پادشاه آن عصر رسید که پدر آن دختر بود. از شنیدن این خبر مشتاق دیدار او شده ، دستور داد تا وى را از طرف او به دربار دعوت کنند. همین که دعوت شاه به نصوح رسید، نپذیرفت و گفت: من کارى و نیازى به دربار شاه ندارم و از رفتن نزد سلطان عذر خواست .
 
مامورین چون این سخن را به شاه رساندند  شاه بسیار تعجب کرد و اظهار داشت حال که او نزد ما نمی آید ما مى رویم او را ببینیم . 

پس با درباریانش به سوى نصوح حرکت کرد، همین که به آن محل رسید به عزرائیل امر شد که جان پادشاه را بگیرد، پس پادشاه در آنجا سکته کرد و نصوح چون خبردار شد که شاه براى ملاقات و دیدار او آمده بود، در مراسم تشییع او شرکت و آنجا ماند تا او را به خاک سپردند و چون پادشاه پسرى نداشت، ارکان دولت مصلحت دیدند که نصوح را به تخت سلطنت بنشانند. چنان کردند و نصوح چون به پادشاهى رسید، بساط عدالت را در تمام قلمرو مملکتش گسترانیده و بعد با همان دختر پادشاه که ذکرش رفت، ازدواج کرد و چون شب زفاف و عروسى رسید، در بارگاهش ‍ نشسته بود که ناگهان شخصى بر او وارد شد و گفت چند سال قبل، میش من گم شده بود و اکنون آن را نزد تو یافته ام، مالم را به من برگردان .

نصوح گفت : درست است و دستور داد تا میش را به او بدهند، گفت چون میش مرا نگهبانى کرده اى هرچه از منافع آن استفاده کرده اى، بر تو حلال ولى باید آنچه مانده با من نصف کنى .
 
گفت : درست است و دستور داد تا تمام اموال منقول و غیر منقول را با او نصف کنند.

آن شخص گفت: بدان اى نصوح، نه من شبانم و نه آن میش است بلکه ما دو فرشته براى آزمایش تو آمده ایم. تمام این ملک و نعمت اجر توبه راستین و صادقانه ات بود که بر تو حلال و گوارا باد، و از نظر غایب شدند

 *********************

قُل یا عِبادِىَ الَّذینَ اسرفُوا على اَنفُسهِم لا تَقْنطوا مِن رَحمَة الله إنّ الله یَغفرُ الذُّنوبَ جَمیعاً إنَّه هو الغَفورُ الرّحیم؛ 

بگو اى بندگان من که بر خود اسراف و ستم کرده‌اید، از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مى‌آمرزد و او بسیار بخشنده و مهربان است .


سلام
کتاب خیلی شیرینی هست؛شبیه ابراهیم هادی
ساده،مختصر وبسیار دل نشین
حتما دوستان بزرگواری که نخوندند این کتاب رو،در اولین فرصت تهیه کنند...


راستی دوستان تهرانی اگه این هفته ی دفاع مقدس گذرشون به باغ موزه ی ملی افتاد جای ما رو هم خالی کنند...

التماس دعا
ان شالله عاقبت همه ختم بخیر وشهادت 

این کتابو خوندم


باز آ، باز آ هر آنچه هستی باز آ

گر کافر و گبر و بت پرستی باز آ

این درگه ما درگه نومیدی نیست

صد بار اگر توبه شکستی باز آ


خوانده ام این کتاب زیبا را...
کتاب شاهرخ، حُر انقلاب اسلامی روایت زندگی سعادتمندانه شیرمردی ست که روزی گنده لات شرق تهران و محله پیروزی بود و ندای انقلاب امام، او را از گذشته ننگین خود پشیمان کرد و از سکونت در خانه جهالت بیرون آورد و به دریای لبریز معرفت و سعادت سوق داد. هیچ نیازی به خواندن و دانستن عنوان کتاب نیست که حکایت زندگی شاهرخ ضرغام ناخودآگاه ذهن آدمی را می برد سوی تواب کربلا، حر ابن یزید ریاحی. و چقدر بجا و به موقع بود این توبه. کسانی که به حر اقتدا کردند، سر بزنگاه سوار اسب سفید خوشبختی شدند و بی امان به سوی بهشت تاختند..
سلام
استادی داشتیم می‌گفتند که ما انسان‌ها همیشه منتظر یک حادثه ناگهانی هستیم که تو زندگی‌مون رخ بده و ما رو متحول کنه. و این تفکر درست نیست...
چشم انتظار حادثه‌ای ناگهان مباش
با مرگ زندگی کن و با زندگی بمیر...

+ولی من خودم منتظر اون حادثه‌ام! مطمئنم رخ میده..!
و من یتق الله یجعل له مخرجا...

+ و در نتیجه عاشق این زندگی‌نامه‌هام و میخونمشون. شاید اتفاق مهم زندگی‌ام همین باشه.

ممنون
۰۱ مهر ۹۳ ، ۲۳:۰۰ یادگار ایران
سلام علیکم.
ممنون از شما بابت این پست خوب.

یا علی(ع)
۰۲ مهر ۹۳ ، ۱۵:۳۱ عـــطـش ...
سلام
خیلی تعریف کتابشو شنیدم
اما هنوز نخوندم !!!

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی