مرگ از من فرار می کند....
معرفی کتاب وبلاگ...تا اینجا خواندم
"...یک بار رفته بودم بعلبک، صبح بود، که امام موسی صدر گفت "بلند شو ببین دکتر مصطفی کجاست."
هتل در اختیار امام موسی صدر بود.در اتاق ها را باز می کردم و می رفتم بالای سر آنهایی که خواب بودند.برگشتم.
گفتم :"نیستش"
گفت :"کجا را رفتی گشتی؟"
گفتم :"اتاق ها"
گفت:"او توی تاق نمی خوابد.برو روی نیمکت ها را بگرد.یا آن هایی را که روی زمین خوابیده اند."آمدم توی سالن دیدم روی یکی از نیمکت ها دراز کشیده بود و کتش را هم کشیده بود روی سرش..."
صفحه 60
....
" ...توی مدرسه از هیچ کاری کم نمی گذاشت.اصلا فکرنمی کرد که مدیر مدرسه باید توی دفترش بنشیندریاست کند.روز های تعطیل ، وقتی دیگر بچه ها می رفتند پیش خانواده شان.می رفت پیش بچه هایی که تو یمدرسه ماند بودندو احساس غربت می کردند.می رفت باشان حرف میزد،ورزش می کرد،فوتبال یا کاراته یا هر چی...با معلم ها هم همینطور بود.اگر روزی نمی توانستند یا نمی خواستند سر کلاس بروند به جای آن ها می رفت.حتا در تمیز کردن مدرسه می آمد و کمک می کرد.یا در برطرف کردن اشکال درسی بچه ها در خارج از برنامه ی کلاسی....
صفحه 82
....
* کتاب مرگ از من فرار می کند...روایت شهید چمران* از نگاه مستقیم آنهایی که در کنارش بودند....خواندن کمتر شنیده شده ها....
*کتاب مصطفی چمران.*مجموعه ی از چشم ها*. در دو سفر .سفر نخست در سه فصل نوشتن و سفر دوم در هفت فصل نوشتن.285صفحه.انتشارات روایت فتح.